رضا پهلوی چهاراسبه دارد در مسیر ویران کردن تصویر و وجههی خودش میتازد. چطور؟ با دشمن درست کردن برای خودش و تاراندن تمام حامیان بالقوهی عاقلاش و جذب کردن حامیانی که مصداق دقیق شناعت و رذالت و بددهانیاند. این مسیر را در «زن، زندگی، آزادی» آغاز کرد و حالا به اوجاش رسیده است.

از مهلکترین خطاهای سیاسی رضا پهلوی این بود که – لابد به خاطر توصیهی مشاوران افراطی بیخردش – خام و فریفتهی یکی از بدنامترین و خونریزترین رژیمهای سیاسی تاریخ معاصر شد و عملاً تبدیل به بازیچهی اسراییل و دستگاه امنیتی آنها شد. همین یک نکته کافی است برای مسجل شدن فقدان صلاحیت او برای رهبری سیاسی معنادار و قابلیت ایجاد تغییر در جامعهی ایرانی.
چند مثال بزنم که نشان بدهم مشکل رضا پهلوی، جمهوری اسلامی (و «ملا، چپی، مجاهد») نیست. مشکل ناتوانی محض و مطلق اوست برای حفظ و گسترش پایگاه هوادارانی خردمند و فرزانه. درست در نقطهی مقابلاش اطرافیاناش حکم مگسهایی را دارند که جذب قاذورات میشوند.
مثالها اینها هستند: مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون در کنار او بودند. ولی یا به خاطر خصلتهای خودش یا به خاطر مشاوراناش اینها را به سرعت از دست داد. به گمانم نازنین بنیادی هم درست گرفتار همین وضعیت شد. اینها چهرههای ستارهی رسانهای بودند. سلبریتی بودند. خوب یا بد. فارغ از اینکه چه اشکالهایی به مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون یا نازنین بنیادی وارد بود، رضا پهلوی از حفظ همین جبهه هم ناتوان از آب در آمد.
در میان لایههای دیگر جامعه هم رضا پهلوی و طرفداراناش توانستند با سرعت حیرتآوری برای خودشان از میان کسانی دشمن بسازند که تا دیروز با آنها دوستی و برخوردی خوش داشتند. یکی از آنها مهدی خلجی است و دیگری نیکآهنگ کوثر (سوابق را جستوجو کنید مشخص میشود).
یکی از پربسامدترین مخالفتهای طنزآمیز را میتوان در کارتونهای مکرر و مداوم توکا نیستانی دید. نه رضا پهلوی و نه طرفداراناش یاد نگرفتند چطور دشمن را تبدیل به مخالف و مخالف را تبدیل به منتقد و منتقد را تبدیل به دوست کنند. درست خلافاش رفتار کردند. به همین دلیل است که وقتی اوباشی مثل پرویز ثابتی را با آن سابقهی ننگین «عالیجناب» کردند و برایاش نقل و نبات پخش کردند فکر نکردند چه بازخورد منفی هولناکی خواهد داشت. ماجرا جوری بود که انگار ثابتی مأموریتی مخفی داشت برای بیحیثیت کردن رضا پهلوی. وگرنه سیاستورز عاقل در چنین شرایطی خودش باید بهتر بداند که برای ساختن وجههی سیاسیاش باید بیشترین فاصله را از آدمهایی مثل ثابتی و گذشتهی پرجنجال روزگار زمامداری پدرش بگیرد.
این تصور که میشود با حفظ چهرهی گذشته یا حتی ترویج و تبلیغ آن، نسل امروز را هم همراه خود کرد حکایت از گسست تلخ رضا پهلوی از واقعیت دارد. این نکته را حتی احمد الشرع با آن سابقه و گذشتهاش فهمیده است و برایاش اپتیک ماجرا مهم است ولی رضا پهلوی از این نکته هم غفلت کرد.
ادرار بر گور ساعدی هنوز ستارهی پرفروغ و تابناکی بر فراز تاج شاهی رضا پهلوی است و هنوز که هنوز است یک بار هم نیامده است با صراحت این شناعت را محکوم کند و از حامیان گندهدهان و درندهاش فاصله بگیرد. سخنان خودش و همسرش هم هیچ وضع بهتری ندارند.
یک بار سر فرصت دربارهی چرخشهای شگفتانگیز مهدی نصیری هم خواهم نوشت ولی این یکی مستلزم وقت است. زمان باید بگذرد تا معلوم شود پیامدهای چنین حمایتهایی چیست. کاش رضا پهلوی کمی خردمندی بیشتر داشت. کاش آدمهایی مثل اردشیر زاهدی و داریوش همایون کنارش بودند امروز. تمام شد و رفت! دیگر انسانی با متوسط عقل سیاسی کی و چطور باید بفهمد که این آدم به درد این کار نمیخورد؟
نوشتههای مرتبط:
- شیب لغزان جهان دوقطبی زمینهی جهانی در دنیای دوقطبی – دنیایی که در آن...
- آزادی با زنجیر، آزادی بیشادی و آزادی ویرانی وضعیت خاور میانه وضعیتی پیچیده و پر-ازدحام است که مدعی...
- تا غول بیابان نفریبد به سرابت چشماندازهای پیش روی ایران را باید به دقت و البته...
- رؤیافروشی پادشاهیطلبان و خیالات رضا پهلوی تصور آدمها از جایگاه خودشان و وزن واقعیشان سهم مهمی...
- پایگاه «دشمن» کجاست؟ یکی از مخربترین سیاستهای دورهی زمامداری آقای خامنهای – تحت...