وقتی آکسفورد در لندن حلول میکند!
این داستان اعتراف صریح کردان به جعلی بودن مدرکاش، حاشیهی جالبی دارد. بحثهای سیاسی و معضلات و مشکلات فراوان دیگری که این اعتراف درست میکند
این داستان اعتراف صریح کردان به جعلی بودن مدرکاش، حاشیهی جالبی دارد. بحثهای سیاسی و معضلات و مشکلات فراوان دیگری که این اعتراف درست میکند
ژست حکیمانه گرفته، میگویم: «احترام را میشود به دست آورد؛ میشود برایاش زحمت کشید. اصلاً احترام را باید فراهم کرد. باید برایاش خونِ دل خورد.
بعضی وقتها وزش بادی هم لالاش میکند. زباناش بند میآید. غنچههای فکرش، نشکفته میپژمرند. خیالاش، نجوشیده منجمد میشود و میبندد. گفتم: «تو که این اندازه
«قحط خداست، قحط خدا، قحط خدا!» پ. ن. این حرف زمان ابوسعید ابوالخیر بیشتر معنا داشته یا حالا؟ این او بوده که حس میکرده قحط
به عادتِ فراغت، نشستهام و اسرار التوحید را میکاوم. رسیدم به این گفته از ابوسعید ابوالخیر: «من نظر الی الخلق بعین الخلقِ طالتِ خصومَتُهُ معهم
جدم شیخ الاسلام خواجه بوسعدِ شیخ گفت که شیخ ما قدس الله روحه العزیز در آخر عهد، مدت یک سال هر روز مجلس گفتی در
آهای قلندر نشابوری! دلام برایات تنگ شد ناگهان!
چیزی میخواندم. این نیممصرع از مولوی در خاطرم گذشت که: «هان و هان تَرْکِ حسد کن با شهان…». بعدش میگوید: «ورنه ابلیسی شوی اندر جهان».
من از دستِ دشتی، شیدای دشت و بیابانام. شرح و توضیح نمیخواهد دیگر. دشتی، دشتی است. حال و هوای حزن است و اندوه و بیابان.
داشتم به بعضی اتفاقهای اخیر (!) فکر میکردم و پی واژهای میگشتم برای توصیف این وضعیت تلخ و طنزآمیز و غریب. حافظ بیتی دارد که
دفتر شعر «زبور عجم» اقبال از آن دفترهای شورانگیز قلندرانهای است که جان میدهد برای اهل حال. این آخر شبی نشستهام، سرمایههای اندوختهی سالیان دراز
قدریهای شده است ها. نشستهام و دوره میکنم همهی دورهای کهن را. سیاه مشق سایه را باز کردم. چند صفحهای را ورق زدم. غزلی آمد
آزمایش سادهای نیست. نتیجهاش هم همیشه مطلوب و دلخواه آدم نیست. باید بتوانی کمی با خودت رو-راست باشی و بیتعارف گریبان خودت را بگیری. بزرگترین
نشستهای دعا میخوانی. دعا میکنی. چه بسا به امید قبول. چه بسا فکر میکنی که دعا در چنین شبی لابد باید مستجاب شود. یعنی اگر
۱. هر که اینها را میخواند، ما را به دعا یاد دارد، باشد که فتوحی و بسطی در آید! ۲. «اندر غزلِ خویش نهان خواهم
«و شیخ ما گفت، قدس الله روحه العزیز، که روزی پیش بلقسم بشر یاسین بودیم، ما را گفت: «ای پسر! خواهی که با خدای سخن
برای من شبِ قدر، یعنی شبِ طرب. شبِ شهادت مولا هم یعنی شبِ طرب. عزا و ماتم برای خسارت است و فقدان. وقتی خسارت و
بیا ساقی شبِ ما را چراغان گردان خزانِ خاطرِ ما را بهاران گردان… Flash Player upgrade required بنوشان یارا از آن می ما را که
این روزها انگار دارم منطق الطیر عطار را زندگی میکنم. انگار احوالی که بر یکایک آن مرغان رفته است، بر من میرود. انگار من همراه
درویش! مکن ناله ز شمشیر احبا کاین طایفه از کشته ستانند غرامت!
رفتم برِ درویشی، گفتا که: «خدا یارت» گویی به دعای او شد چون تو شهی یارم!
۱. راست گفته است شاعر. شیوهی چشماش فریب جنگ دارد. تو خطا مکن. تو به گمان صلح مباش. وهم برت ندارد. زیاد خوشبین نباش. چشمِ
تو مرا آهسته آهسته میکشی. تلخی و شیرینی داری؛ ولی شیرین میکشی. به قول آن سلطانِ طربناکان، ما را «به قند و شهد و حلوا»
نگویید چه شده است این پشت سر هم بیتک و مصرع مینویسد. این شعری که ناظری میخواند، این شعر، این مثنویای که سایه سروده است
ای برادرها خبر چون میبرید؟ این سفر آن گرگ یوسف را درید!
یوسفِ من! پس چه شد پیراهنات؟ بر چه خاکی ریخت خونِ روشنات؟… چشمهای در کوه میجوشد منام کز درونِ سنگ بیرون میزنم… Flash Player upgrade
تا نپنداری ز یادت غافلام گریه میجوشد شب و روز از دلام
برای پی بردن به راز استغنا، کافی است به یاد بیاوری که تو میمیری، دیگران هم. تو دیر یا زود، آخرین جرعهی این جام را
هوسی است در سر من، که سرِ بشر ندارم…
پاسخی از اکبر گنجی به نقد عطاء الله مهاجرانی، در زمانه منتشر شده است. ابتدا بگویم که پاسخگویی ایشان را باید به فال نیک گرفت
فصل چهارم کتابی را که در یادداشت پیشین معرفی کردم ترجمه کردهام و در صفحهی اندیشهی زمانه منتشر شده است (اینجا). ترجیح دادم اینجا در
این روزها هر وقت مجالی پیدا میکنم، حتی توی قطار که بر میگردم خانه، مینشینم به ترجمهی کتابهایی که دم دستام است. از جمله کتابی
آیا هر سؤالی، ارزش پرسیدن دارد؟ آیا هر سؤالی ارزش دارد آدم وقتاش را برای پاسخ دادن به آن صرف کند؟ فرق نمیکند که سؤالی
منظور زمانه چیست؟ منظورش از اینکارها چیست؟ نظر ماها که زمانه را میخوانیم یا میشنویم چه؟ زمانه یک صفحهی نظرسنجی تازه گذاشته است که به
۱. مدتی است، چند ماهی شده است که گویی کسی گریبانام را گرفته باشد، مدام فکر میکنم که «ترکِ داوری» یکی از گردنههای دشوار تهذیبِ
دلام بهانه میگیرد. کتابها روی هم تلنبار شدهاند. کلی مقاله باید بخوانم. کلی یادداشت باید حاشیه بزنم و ویرایش کنم. فردا یک مصاحبهی دیگر میکنم
آن را که عشقی و محبوبی ندادهای، چه دادهای؟ و آن را که عشقی دادهای نهنگآسا، چه ندادهای؟ حجرهی خورشید تویی، خانهی ناهید تویی روضهی
کتابی بینظیر یافتهام با عنوان «رواداری و اجبار در اسلام: روابط بین الادیانی در سنت اسلامی» که گفتم بد نیست ذکری از آن بکنم. شاید
حافظ میگوید: ثوابِ روزه و حجِ قبول آن کس برد که خاکِ میکدهی عشق را زیارت کرد و: زان باده که در میکدهی عشق فروشند
تا به حال دقت کردهاید که در قرآن وقتی از سایر ادیان صحبت میشود، میگوید «اهل الکتاب» (با «ال» برای کتاب)؟ و نمیگوید: «اهل کتاب»