من از دستِ دشتی، شیدای دشت و بیابانام. شرح و توضیح نمیخواهد دیگر. دشتی، دشتی است. حال و هوای حزن است و اندوه و بیابان. این قطعهای را که در پایین میتوانید گوش بدهید، وسط راه که از اداره بر میگشتم کشف کردم. همینجور گذاشتماش روی تکرار بیوقفه و تا خانه همین را گوش دادم. یک چیزی هست در این دشتی که اگر خواننده بتواند و بداند چطور بخواندش و شعرش را هم درست انتخاب کرده باشد، شوری به پا میکند. شما هم گوش بدهید. برای دمِ سحر خوب است! (هشدار: آنها که افسردگی مزمن دارند و روزشان شب میشود با شنیدنِ اینجور چیزها، اکیداً پرهیز کنند از این یکی؛ ما جانمان عاج از تو شده است، اینها اثری ندارد بر ما!)
به راهِ دل تا سحر ماندم، ژاله افشاندم، او نیامد
به امیدش با نوای دل نغمهها خواندم، او نیامد
امیدِ دلِ من کجایی؟ سحر شد، چرا پس نیایی؟
(خواننده: فرح)
|
مطلب مرتبطی یافت نشد.