اما… اما مگر همیشه آدم باید به این و آن تلنگر معرفتی و سلوکی بزند؟ مگر نمیشود گریبانِ خودش را بگیرد؟ این یکی که دشوارتر کار است. «سهل شیری دان که صفها بشکند / شیر آن است آن که خود را بشکند». شکستن دیگران، کار سختی نیست. از عزیز تا ذلیل، از فقیر تا غنی را میتوان به حرفی دلآزار رنجاند و چه بسا شکست. خویشتن شکستن کاری است بزرگ. مهار کردن این اژدهای هزاران سر کار سختی است. به خودم میگویم باید به جای خرده گرفتن، درس گرفت. آنچه در نگاه من ناروا یا زَلّت و لغزش میآید، همان به که آینهای شود در برابرم که خود پرهیز کنم از آنچه من لغزش میدانم.
برای اینکه آدم، به قول اقبال لاهوری، «تیغ نگاه» پیدا کند، برای اینکه «حدت بصر» پیدا کند، بعضی ترکها لازم است. یکیاش همین. ترک اینکه اصلاً دم بزنی از لغزش دیگران. امتحان سختی است. روزی هزار بار گریبان خودم را میگیرم. باز هم انگار بر سر خط نخستینام. با خودم میخوانم: «لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید» (سورهی قاف، آیهی ۲۲). این کشف غطاء و حدت بصر که به آدمی داده شود و غفلت از او زدوده شود، در این لغزشهای آدمیان هم با شفقت مینگرد. اما هیهات، هیهات از جلوهی نفس! امان از خودنماییِ این ابلیسِ پنهانرو! فریاد از نرمرویی این درشتِ زهرآگین! آدم خوب است کمر محکم کند به تاراندنِ خویش، به تاراندنِ نفس!
مطلب مرتبطی یافت نشد.