آذر ۱۳۸۳

پیاده آمده بودم…

مدتی پیش شعری از محمد کاظم کاظمی شاعر افغان را در ملکوت آورده بودم که وصف حالی از آوارگان افغان بود و حکایت در به

توضیحات کاتب سابق کتابچه

نامه‌ای از مهدی خلجی، نویسنده‌ی سابق کتابچه اکنون به دستم رسید که بنا به خواسته‌ی خود او آن را عیناً در اینجا می‌آورم. «داریوشِ عزیزماز آن‌جا

جادوشکن

دیگر این داس خموشی‌تان زنگار گرفتبه عبث هر چه درو کردید آواز مراباز همسبزتر از پیشمی‌بالد آوازم.هر چه در جعبه‌ی جادو دارید،به در آرید که

ملکوت

واژه‌ای که معنای بلند عرفانی و دینی دارد، سال‌هاست در دل و جان من رخنه کرده است و همراه و هم‌نفس من بوده است. دیر

سیاه و سپید

شبی رسید که در آرزوی صبح امیدهزار عمر دگر باید انتظار کشیددر آستان سحر ایستاده بود گمانسیاه کرد مرا آسمان بی‌ خورشید…دریغ جان فرو رفتگان

حدیث از مطرب و می‌ گو

آن‌ها که الفتی با بخش طربستان ملکوت دارند، قطعاً متوجه افزایش‌های این قسمت شده‌اند. در ذیل بخش طربستان، تصانیف آلبوم «صبح، بهار، باران» را به

رؤیاهای بیداری

داشتم خواب می‌دیدم انگار، ولی بیدار بودم. با هر که حرف می‌زدم گویی صدای مرا نمی‌شنید. پیشترها گفته بودم که عشق از جنس مرگ است؛

اندر حدیث مدارا و دموکراسی

 امروز، روز تلخ بدرود کاتب کتابچه بود و به قول خودش آخرین برگ کتابچه‌اش ورق خورد. ماجرا شاید از حد یک اختلاف نظر تئوریک فراتر

عید فرخنده

روز پیشین را که عید فطر بود، در مجاورت و مجالست احباب شفیق اهل دل و ارباب هنر و ذوق در آکسفورد گذارندیم. هنوز مجال

چهره‌ی مخدوش آزادی بیان

فیلم کوتاه و زننده‌ی فیلم‌ساز مقتول هلندی، تئو ون‌گوگ، را امروز دیدم و پرسش‌های فراوانی در ذهنم نقش بست. آدمی هر چقدر طرفدار مدارا و

کجایید ای شهیدان خدایی

 امروز بر حسب تصادف در بخش موسیقی سایت صدا و سیمای ایران تصنیفی را یافتم که سال‌ها به دنبال آن بودم. تصنیف «کجایید ای شهیدان

مشکل فنی ای‌میل‌ها

دو روزی می‌شود که آدرس ای‌میل این صفحه دچار مشکل شده است و هیچ ای‌میلی را که به نشانی من (که در ستون سمت راست صفحه

ابطحی وبلاگ‌نویس: پدیده‌ی عالم وبلاگ

امروز یادداشت سعید حنایی کاشانی را می‌خواندم درباره‌ی اظهارات ابطحی درباره‌ی وبلاگ‌نویسی که در بی‌بی‌سی (وبلاگ‌نویسی در ایران)‌ منتشر شده بود. گویا سعید عزیز بدون

خوابگرد پدر می‌شود

با سید رضا شکراللهی،‌ خوابگرد سابق، بیدار فعلی، صحبت می‌کردم. آن‌ قدرها هم که خلایق گفتند خوابگرد تمام شد،‌ تمام نشده است. این خوابگردی که

آسمان، ابر، سرما

از صبح تا همین حالا که دیگر باید غروب شده باشد، آسمان تاریک است و هوا به سردی می‌زند. زمستان نیست اینجا اما همیشه سقف

نشان محبوبی

نامه‌های عین‌القضات همدانی را می‌خواندم و مروری بر تجربه‌های گذشته می‌کردم. به قطعه‌ی زیر برخورد کردم و می‌خواستم آن را در حاشیه بیاوریم، دیدم دریغ

لحظه‌ی دیدار نزدیک است . . .

قطعه‌ی زیر را آذر ماه سال ۱۳۸۰ با مناسبت شب‌های قدر نوشته بودم. به اقتضای وقت، دوباره می‌آورمش. اوقاتِ قدر، برای آینه‌هایی که زنگار گرفته‌اند،