رؤیاهای بیداری

داشتم خواب می‌دیدم انگار، ولی بیدار بودم. با هر که حرف می‌زدم گویی صدای مرا نمی‌شنید. پیشترها گفته بودم که عشق از جنس مرگ است؛ خواب هم خواهر مرگ است البته. مرزی که عالم واقعیت این‌جهان را از وادی حقیقت آن‌جهان جدا می‌کند، مرزی باریک است گویا. حس می‌کنم پا به عالم برزخ گذاشته‌ام و دارم سفر می‌کنم از آغاز مرگ تا مطلع قیامت. خواجه‌ نصیرالدین طوسی در رساله‌ی مختصر و پرمغز آغاز و انجام توصیف زیبایی از احوال عالم قیامت دارد به این مضمون که احوال نیکان در آن عالم چنان است که گویی کسی خوابی می‌بیند به غایت خوشی و آن خواب را پایانی نیست و احوال بدان در آن عالم بدان ماند که کسی خوابی می‌بیند به غایت تلخ و دردناک و آن خواب را بیداری در پی نیست. رؤیاهای من، چنان‌که رؤیاهای هر کسی دیگر، آمیزه‌ای از احوال نیکان و بدان است:
این سو کشان سوی خوشان، وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها 


قصد داشتم روای حکایت‌های رؤیا باشم. خواب عالمی است که در آن کسی نه ریا می‌کند نه دروغ می‌گوید. در خواب آدمی عنان اختیار در دست خویش ندارد تا خود را پشت نقاب آن پنهان کند. می‌شود گفت خواب نوعی مستی است؟ این‌ها را گفتم تا به این‌جا برسم که بپرسم برای ما رذیلت و فضیلت اخلاقی چی‌ست؟ این رذایل و فضایل جهان‌شمول و عام هستند یا مقید و محدود؟ دروغ‌ گفتن و کینه‌ورزیدن وجود همه‌ی آدمیان را تاریک و تلخ می‌کند یا بعضی جاها می‌توان استثنائاً هم دروغ گفت، هم ریا کرد، هم تهمت زد و هم نفرت ورزید؟ پرت و پلا می‌گویم؟! باور کنید آن‌چه می‌بینم جز این نیست که برای بعضی اخلاق، دنباله‌رو سیاست است. اخلاق می‌شود برده و بنده‌ی تعلقات جزمی و سیاسی ما. در این ماجراهای رفته بر سر آزادی و مدنیت و اخلاق در این چند روزه تأمل‌ها کردم و هر چه بیشتر اندیشیدم کمتر به گوهر این همه جنجال دست یافتم. همه جا نخست خود را متهم کردم که خطا می‌کنم و هیج نمی‌دانم و احیاناً چنان‌که بعضی از احباب شفیق نگاشته‌اند، گمان کردم دست‌پرورده‌ی امثال بن‌لادن هستم. اما هر چه تحت و فوق آن همه استدلال پر خشم و خروش را نگریستم به یک نتیجه‌ی روشن رسیدم. ما یا نباید حرف بزنیم و بیندیشیم یا باید مانند آنان بگوییم و چون آنان باشیم! عجیب است که من که سراسر عمر خویش با کتاب و قلم سر و کار داشته‌ام، نسبتی با کشتن و دریدن داشته باشم. اما بگذریم از این سخنان تلخ و روان‌سوز که حدیث ما از این‌ها نیست. از این همه ملامت و شماتت اما نباید رنجید:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات / بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
این رنج‌ها و طعنه‌ها که محبان را می‌رسد البته قصه‌ای نو نیست. رهروی باید که از راه نرود و به کار خویش باشد:
فرخ آن ترکی که استیزه نهد / اسبش اندر خندق آتش جهد
گر پشیمانی بر او عیبی کند / اول آتش در پشیمانی زند
اسب خود را ای رسول آسمان / در ملولان منگر و اندر جهان
وقتی بحثی از پیش حکم و تکلیف خود را درباره‌ی عالم و آدم (و در این مورد اسلام) صادر کرده باشد، گفت‌وگو کردن و استدلال ورزیدن آب در هاون کوفتن است. 

یک نکته‌ی واپسین را که چندین روز در ذهنم می‌گذشته است بنویسم و بر سر رؤیای خویش روم که محبوب رؤیانشین ما را مقام آن‌جاست. شاید گروهی مدعی شوند که دین، امری اختیاری نیست. اما، خطایی در این سخن هست. درست است که آدمی در همان بستر فرهنگی و معرفتی که در آن زاده شده است، بسیاری از عقاید و اندیشه‌ها را بر می‌گیرد. اما، نحوه‌ی فهم و تفسیر آن اندیشه‌ها که اختیاری است. این همه مسلمان در جهان هستند و هر کسی به نوعی دین را می‌فهمد. آن‌چه می‌توان به آن مباهات کرد این است که آدمی می‌تواند دین را چنان بفهمد و چنان به آن عمل کند که غبار خاطری بر دل کسی ننشیند و آزاری به بنی‌بشری نرساند. ناصر خسرو این ابیات را ده قرن پیش گفته است:
بکنم آن‌چه بدانم که در او خیر است / نکنم آن‌چه بدانم که نمی‌دانم
حق هر کس به کم‌آزاری بگزارم / که مسلمانی این است و مسلمانم
برای او مسلمانی یعنی بی‌آزاری: «المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده»:
پارسایی را کم‌آزاری است جفت / شخص دین را این شمال است آن یمین
این همان کسی است که ده قرن پیش می‌گفت:
خدای از تو طاعت به دانش پذیرد / مبر پیش او طاعت جاهلانه
من آن مسلمانی را که بر پایه‌ی آزار به غیر باشد نمی‌فهمم و البته برای کسانی مسلمانی ذاتاً آزار غیر است و «خرافه». جای تردیدی نیست که آن طایفه از مسلمانی آن‌چیزی را می‌فهمند که خود می‌خواهند مسلمانی نام بنهند. اقل درجه‌ی انصاف این است که وقتی با صاحب رأی و عقیده‌ای روبرو می‌شویم از او بپرسیم تو به چه اموری باور داری و به کدام چیزها عمل می‌کنی. شرط انصاف این نیست که خود باور و عقیده‌ای را به کسی نسبت دهیم و بعد بگوییم شما به همین عقیده که ما می‌گوییم عمل می‌کنید. این ماجرا می‌شود قصه‌ی آن‌که خود می‌گوید و خود می‌خندد. خود جرم می‌تراشد و خود محکوم می‌کند. انتخاب نوع دین‌داری و تفسیر از دین حوزه‌ی اختیار هر فرد است و اینجاست که می‌توان بر آن حکمی اخلاقی جاری کرد. این‌جاست که میزانی عقلی هست و می‌توان گریبان کسی را گرفت و همین‌ جاست که آدمی می‌تواند ارزش عقیده‌ی خویش را بداند:
حجت امر خدای است ای پسر در مرد، عقل / امر از او برخاستی گر عقل از او برخاستی

بایگانی