آذر ۱۳۸۵

قصه‌ی تخت آباد

سال‌ها پیش وقتی دانشجوی ریاضی بودم این قصه را گمان می‌کنم مجید میرزاوزیری به من معرفی کرد. خاطرم نیست متن کتاب را از که گرفتیم

زمانه عوض شده است!

خاطره‌ی دیدار پریروز هنوز دارد گوشه‌ی ذهن‌ام، کنج‌ دل‌ام، در آن اعماق روح‌ام زبانه می‌کشد. به خود که نگاه می‌کنم می‌بینم چه اندازه از تو

آینه در آینه . . .

تو که می‌آیی همه‌ی قاعده‌ها به هم می‌ریزد. به هوش می‌مانم که دست از پا خطا نکنم، اما انگار اختیار به دست خودم نیست. ناگهان

آبروی‌ام را نریزی دل!

لحظه‌ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه‌ام، مستم! باز می‌لرزد دل‌ام دستم! آی نخراشی به غفلت گونه‌ام را تیغ! آی نپریشی صفای زلفکم را دست!

حکم خاتمت

اگر این فیلم تصادف (Crash) را ندیده‌اید، حتماً یک بار هم که شده ببینیدش. عمیقاً آدم را تکان می‌دهد. فیلمی است سرشار از تجربه‌های وجودی.

خود نابود کردگی فنی!

امروز صبح با سی‌پنل ملکوت داشتم بازی می‌کردم و در جریان این بازی بلایی سر وبلاگ خودم آوردم که نمی‌دانم چی‌ست؟! علی‌الظاهر از این‌جا من

«تفسیر به رأی»: کدام رأی؟

حتماً این حدیث مشهور را بسیار شنیده‌اید که «من فسر القرآن برأیه فلْیَتَبَوَاْ مقعده النار» یعنی هر که قرآن را به رأی خویش تفسیر کند

هوا بس ناجوانمردانه سرد است!

دو روزی هست که انگار دارم همه‌ی آلمان را می‌گردم! دیروز که رسیدم به فرانکفورت هوا رو به سردی می‌رفت. سخنرانی شب که تمام شد،

وبلاگستان: عرصه‌ی فراخ توهم

تا به حال چندین بار نوشته‌ام که وبلاگستان فارسی فضایی است سیال و بلکه اثیری. این فضا حظ و بهره‌ی چندان  زیادی از واقعیت ندارد.

عدالت و دموکراسی در اندیشه‌ی دکتر سروش

دیروز «مرکز مطالعه‌ی دموکراسی» دانشگاه وست‌مینستر یک روز را تماماً به بررسی اندیشه‌های دکتر سروش اختصاص داده بود، البته آن بخش از اندیشه‌های سروش را

دکتر سروش در وست‌مینستر

فعلاً همین را داشته باشید تا بعد. روز بسیار خسته‌کننده و پر هیجانی بود. از ۹:۳۰ صبح تا شش بعد از ظهر، کار امروز ما