بر باد اگر رود .
بر باد اگر رود . . . امروز هوا محشره: آفتابی، لطیف و ملایم. نسیم روحنوازی هم که میاد آدمو زنده میکنه. ولی خودم زیاد
بر باد اگر رود . . . امروز هوا محشره: آفتابی، لطیف و ملایم. نسیم روحنوازی هم که میاد آدمو زنده میکنه. ولی خودم زیاد
مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست! برای اون دوستی که نوشتن زندگی در لندن خیلی زیباست، همینقدر بگم که نفسِ زندگی نیست که زیباست. متعلقشو
زندگی زیباست الآن دارم راه میافتم برم فیلم رومن پولانسکی، پیانیست رو ببینم. میخواستم امروز موسیقی فیلم فهرست شیندلر رو بذارم اینجا. یه خورده باهاش
باز هم نوروز مطلب جدید کاپوچینو رو دربارهی نوروز ببینین، خیلی جالبه: نوروز، هیجانِ هر آغاز. توی این چند هفتهی اخیر، کلی حرف و حدیث
رسیدن به خیر! از بس دیروز حالم خراب بود یادم رفت بگم که بالاخره پسرِ امین و آزاده توی خاک شیطان بزرگ متولد شد. آریان
* * * باری که حملش ناید ز گردون / جز ما ضعیفان حامل ندارد چون ما نباشیم مجنون که لیلی / غیر از دلِ
مسافرِ مُلک از جبروت تا ملکوت؛ از ملکوت تا هبوطِ عالمِ مُلک. حالا دوباره این دایره، این قوس داره از اون ور تکرار میشه. وادیِ
جنگِ ناگزیر؟ با توجه به مخالفتهای فراوونی که در سراسر جهان نسبت به این جنگ شده، فقط میخوام بگم که این جنگ اجتناب ناپذیر بود.
میرِ نوروزی! شما فکرشو بکنین که اگه بخواد یه چند روزی یکی توی مملکت ما بشه میرنوروزی . مثلاً آقای خامنهای چند روز فقط جاشو
ربطِ دوست داشتن و ازدواج! خوب طبیعیه که چند تا حالت بیشتر وجود نداره: آدم یا عاشق کسی هست و همسرش نیست. یا همسرش هست
حدیث دوست حدیثِ دوست نگویم مگر به حضرتِ دوست که آشنا سخنِ آَشنا نگه دارد سر و زر و دل و جانم فدای آن محبوب
سارا درویش امروز یه لینک تازه گذاشتم به وبلاگ سارا درویش، نیزن بر دروازههای سپیدهدم، و مطلبی (در واقع یکی از شعراشو) اینجا نقل میکنم:
روز واقعه داشتم به این تعبیری فکر میکردم که حافظ توی اشعارش به کار برده دربارهی مرگ: «روز واقعه». حافظ فقط سه تا بیت داره
پا به راهِ رفتن رفتن رسم خوبیه، ولی شرط داره! اگر و اما زیاد توشه. رهایی و بیتعلقی چیز بدی نیست ولی ادعای بیتعلقی دروغِ
در روح و جانِ من . . . حالم خوب نیست، هنوز سرم درد میکنه! الآن هم سعید پیش منه میخوام پا شم برم بیرون
بهارانی بینشاط جدای اینکه یه عدهی سودجو دوباره جنگ راه انداختن و مردم بیگناهو به کشتن میدن، بهار امسال باز هم مثِ سالای قبله واسه
روزهای نو را روزیهای نو باید! من الآن دارم میرم مهمونی سال نوی بچهها و تا فردا از من خبری نیست. پیشاپیش عید همهتون مبارک!
جشن همیشه پایدار بیبیسی مطلب خیلی جالبی دربارهی نوروز داره: نوروز جشنِ همیشه پایدار.
نه جابلقا نه جابلسا! امروز رفتم بانک لویدز که حسابمو از HSBC به اونجا منتقل کنم. خانمه وقتی گذرنامهمو دید دو ساعت بهش ور رفت
عمان سامانی ابیات زیر مالِ عمان سامانی است که از وبلاگ افسون فسرده پیدا کردم: کیست این پنهان مرا در جان و تن / کز
نامدگان و رفتگان من الآن بعدِ کلی این ور و اون ور رفتن و از شمال به جنوب، و شرق و غربِ لندن رفتن، برگشتم
از تبارِ اسماعیل دیشب شبکهی یک بیبیسی توی یه سری برنامهی فیلمای برندهی اسکار، «فهرست شیندلر» رو نشون داد که خیلی مشتاق دیدنش بودم. از
پیشگیری به نظر شما اونجوری که رفتن برای جلوگیری از حاملگی راه پیدا کردن و هزار و یک روش و دوا و قرص درآوردن، راهی
آزمایش شیوا توی وبلاگش، گام نخست، این مطلبو آورده که خیلی مناسب حالِ روزای اخیره: «… در آن طلا که محک طلب کند شک است.
آن زخمهای مقدس به آن زخمهای مقدس قسم / که جز زخم مرهم برای تو نیست این هم شد تقدیر ما!
ایراندخت چیزی که باعث شد من یهوی بیفتم توی خط وبلاگ، ایراندخت بود. خاطرم نیست دقیقاً کی بود ولی توی بهار سالی بود که داریم
داریوش شایگان و فردید توی شمارهی آخر کتاب هفته، یه مصاحبه جالب با داریوش شایگان هست که مطالبِ جالبی رو دربارهی فردید داره. علت اینکه
چه کسم من؟ چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسهمندم!
اعتقاد، قربانیِ تقیّه دیشب به اصرار، جیمی، یکی از بچههای خوابگاه، علی رغم انکار احمد، یکی دیگه از بچههای خوابگاه که عراقی است، باز نشستیم
نگاه دار . . .! گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سرِ رشته تا نگه دارد دلا معاش چنان کن که گر بلغزد
به هرزه چطورم؟ یا چطوری میگذره؟ خب معلومه: به هرزه! عمری که مرد عاشق بی دوست میگذارد هرگز روا نباشد کز زندگی شمارد
خونبها خیرهکشی است ما را، دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن!
کتابخوانان امشب به سفارش مهدی لینک «کتاب هفته» رو گذاشتم اون بغل. خیلی چیز جالبیه برای اهل کتاب. ازش غافل نشین!
پیشدرآمد قبل از اینکه برم پایین توی این کافه یه چیزی (مرگابهای، زهرماری) زهرِ مار کنم، این چیزی رو که این شازده گفت نقل کنم.
«با او حرف بزن» بخش فرهنگ و هنر بیبیسی رو الآن دیدم که نقد این فیلم «با او حرف بزن» رو گذاشتن. یکی از خاطرههایی
آخ! آخ! آخ! . . .آآآآآآآخ! آی هوای خوب! برف! بارون! تاسوعا! آرژانتین تا سیدخندان! مقامِ امن و میِ بیغش و رفیقِ شفیق! دوستان وقتِ
یادآوری برای مرتفع شدن هر شبههای، منجمله اونی که به ذهنِ عمو هادی خطور کرده بود، دربارهی شعرای اخیر، مطلب عینالقضات رو یه بار دیگه
برای تو من چیستم؟ پردهی اول: یه هوس؟ مث هوس بالا رفتن از یه درخت؟ مث اشتیاق یه بچه به لیس زدن شکلات کاکائویی؟ مث
آرزو یا خاطره؟ الآن داشتم آخرین مطلبِ صاحبِ وبلاگِ دلتنگستان رو میخوندم، یه لحظه شک برم داشت. به خودم مشکوک شدم که شاید معانی واژهها
نسلکشی دیشب از فرط خرابیِ دل خواستم بزنم بیرون یه جایی تن رو هم خراب کنم، دیدم نمیشه. تصمیم گرفتیم با رضوان بریم سینما. رفتیم