عمان سامانی

عمان سامانی
ابیات زیر مالِ عمان سامانی است که از وبلاگ افسون فسرده پیدا کردم:
کیست این پنهان مرا در جان و تن / کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست / بنگرید این صاحب آواز کیست
در من اینسان خودنمایی می کند / ادعای آشنایی می کند
کیست این گویا و شنوا در تنم؟ / باورم یا رب نیاید کین منم
متصلتر با همه دوری به من / از نگه با چشم از لب با سخن
خوش پریشان با منش گفتار هاست / در پریشان گوییش اسرار هاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال / حسن خود بیند به سر حد کمال
از برای خودنمایی صبح و شام / سر بر آرد گه ز روزن گه زبام
با خدنگ غمزه صید دل کند / دید هر جا طایری بسمل کند
گردنی هر جا در آرند در کمند / تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست / با کمال دلربایی در الست
جلوه اش گرمی بازاری نداشت / یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزه اش را قابل تیری نبود / لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوه اش هر جا کمند انداز گشت / گردنی لایق نیامد بازگشت
ما سوا آیینهء آن رو شدند / مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید / روی زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتی آن عشق بی نام ونشان / بد معلق در فضای بیکران
دلنشین خویش ماوایی نداشت / تا در او منزل کند جایی نداشت
بهر منزل بیقراری ساز کرد / طالبان خویش را آواز کرد
چونکه یکسر طالبان را جمع ساخت / جمله را پروانه خود را شمع ساخت
جلوه ای کرد از یمین از یسار / دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطر نواز و دل فروز / دوزخی دشمن گداز و غیر سوز
***
باز ساقی گفت تا چند انتظار؟ / ای حریف لاابالی سر برآر
ای قدح پیما درآ، هویی بزن / گوی چوگانت سرم، گویی بزن
چون بموقع ساقیش در خواست کرد / پیر میخواران ز جا قد راست کرد
زینت افزای بساط نشأتین / سرور و سر خیل مخموران حسین
گفت آنکس را که می جویی منم / باده خواری را که می گویی منم
شرطهایش را یکایک گوش کرد / ساغر می را تمامی نوش کرد
باز گفت از این شراب خوش گوار / دیگرت گر هست، یک ساغر بیار
توی این بی‌خبری مغرب و دوری از حال و هوای محرمِ ایران یادآورِ خوبی بود!

بایگانی