حکمت وقت
بارها نوشتهام که عین القضات همدانی چه اندازه در شکلگیری احوال باطنیام نقش داشته است. امشب به چندین دلیل، نامهها را تورق میکردم پس از
بارها نوشتهام که عین القضات همدانی چه اندازه در شکلگیری احوال باطنیام نقش داشته است. امشب به چندین دلیل، نامهها را تورق میکردم پس از
به دنبال شعری از محمود درویش میگشتم. در پی اصل عربی شعر بودم. کلماتاش – کلماتِ آن شعر خاص را – به یاد ندارم. ترجمهی
در یادداشتِ پیشینام ظاهراً از بند اول نوشتهام استنباط درستی نشده است. من هم مقصودم را خوب توضیح ندادهام. اول از همه اینکه من کماکان
۱. دیشب قبل از اینکه خوابام ببرد، با خودم این بیت حافظ را میخواندم که: آتشِ زهدِ ریا / زُهد و ریا خرمنِ دین خواهد
آنچه مینویسم حاصل چند ساعتی تأمل و بازنگری در نوشتهای بود که ساعاتی پیش منتشر کرده بودم و نظرهایی که ذیل آن آمد، نشان داد
مازاریان عزیز دعوت کرده است به نوشتن از کتابی که این روزها میخوانیم. این روزها، سخت در حافظهام و در کتابها به دنبال قطعهای از
مالِ دنیا بد است؟ بد است آدم تنعم و تمولِ دنیوی داشته باشد؟ بله، به قول مولوی: چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدن نی قماش
اکبر گنجی در ادامهی سلسله مقالاتاش، مطلبی نوشته است با عنوان «معیارهای اسلام و مسلمانی» که ادامهی بخش اول نقد او بر آراء محسن کدیور
این آواز ماهور را شجریان روی شعر فریدون مشیری خوانده است با آهنگسازی فریدون شهبازیان. گویندهی برنامه هم البته سنگ تمام میگذارد در خواندن شعر.
این حال خراب را افتان و خیزان به سویات میبردم: افسانهخوان و قصهگو… ساعتکی پیشتر با خود میگفتم که: «خوشا با خود نشستن نرمنرمک اشکی
مدتهاست که هیچ موسیقیای را نمیگذارم به محض باز شدن صفحه بخواند. امروز، قاعده را بر هم میزنم. بدون هیچ شرحی، چشمانتان را ببندید و
از دانشجویان ورودی سال ۷۲ دانشگاه فردوسی، کسی یادش هست که اردوی پیش-دانشگاهی آن سال کجا بود؟ گلمکان؟ اگر کسی خاطرش هست، خوب است یادآوری
وقتی میخوانی که: «چون به آخر فرد خواهی ماندن / خو نباید کرد با فرزند و زن»، پیامی که میگیری دایرهاش حقیقتاً وسیعتر از فرزند
جملات تکاندهندهای است: «…هیچ کاری آسانتر از این نیست که اینگونه نقاب از مشکلی برداری که آن را «بیمعنا» یا «شبهمشکل» معرفی کنی. تنها کاری
به این بیت از مولوی برخورد کردم: آن سخنهای چو مار و کژدمات مار و کژدم گشت و میگیرد دمات کافی است کسی چند مرتبه
تازه جلسهی جواب پس دادن به جان کین را تمام کردهام. دو بخش از یک فصل طولانی را درس پس دادهام و باید تا ژانویه
چه حسنِ تصادفی! بانو اگر کلماتی از این غزل را از جایی نخوانده بود، یادِ این غزل نمیافتادم. این غزلِ حالِ امروزِ ما و توست.
این حکایتِ تازهای نیست. تفاوت وبلاگنویسی که با هویت واقعیاش مینویسد و کسی که نقابی بر روی دارد و نامی مستعار، چیست؟ آنکه مستعارنویس است
خدایات عمر دهاد، ای دشمن! ای بدخواه! ای بدآموز! ای فتنهگر! ای خبرچین! ای آتشافروز! خدایات عمر دهاد که ما را به سوی او میگردانی!
داشتم با خودم نقد وقت را سبک-سنگین میکردم و این بیت مدام میآمد و میرفت که: بیدلی در همه احوال خدا با او بود او
چندین ساعت است که موضوعی سخت ذهنام را میآزارد. گویی چیزی از درون حکایت از داستانی پنهان دارد. ماجرایی گذشته است که نمیخواهم اینجا چیزی