یک توضیح؛ یک نکته و یک نی‌نوا

در یادداشتِ پیشین‌ام ظاهراً از بند اول نوشته‌ام استنباط درستی نشده است. من هم مقصودم را خوب توضیح نداده‌ام. اول از همه این‌که من کماکان بر همین قرائت «زهد و ریا» پافشاری می‌کنم. در نسخه‌های مورد استفاده‌ی مرحوم دکتر خانلری در چهار نسخه، روایت «زهد و ریا» آمده است هر چند خودِ ایشان «زهدِ ریا» را برگزیده‌اند. اما روایتِ سایه هم از این بیت، همین روایتی است که من آورده‌ام. نکته‌ی دیگر این‌که، مقصود دقیق و روشن من از آن همه این بود که نزد حافظ زندگی زاهدانه، شیوه‌ی مطلوبی برای زندگی نیست. اتفاقاً مولوی هم که می‌گوید: «زاهد با ترس می‌تازد به پا / عاشقان پرّان‌تر از برقِ هوا»، دقیقاً به همین نکته توجه دارد که زاهدی، کارِ عاشقی را نمی‌کند. حافظ اما مراتب دیگری را هم می‌بیند که مولوی به آن اعتنای چندانی ندارد. حافظ بر شیوه‌ی زاهدانه‌ی زندگی آفاتی را هم مترتب می‌بیند و جنبه‌ی اجتماعی آن هم از نظر او دور نیست، هر چند این آفات مستقیم نباشند. هر زاهدی، ریاکار نمی‌شود. ولی تنها به تکلف می‌توان گفت که زهد و پارسایی به معنی خشکه‌مقدس بودن و زاهدی به معنای عرفانِ سخت‌گیرانه‌ی زاهدانه، مورد پسند حافظ بوده است. مغزِ سخن بنده همین بود. اگر این‌گونه استنباط شده است که من گفته‌ام حافظ زهد و ریا را هم‌ردیف و هم‌شأن هم می‌داند (از به کار بردن ترکیب عطفی زهد و ریا منطقاً چنین نتیجه‌ای بالضروره حاصل نمی‌شود)، این استنباط خطایی است. من هم از توضیح نادقیق‌ یا شتاب‌زده‌ام عذر می‌خواهم. سفر است و هزار گونه تعجیل!

ساعتی پیش داشتم فکر می‌کردم که این‌که بزرگی گفته است «نماز، کسرِ قوّتِ غضبی است» عجب نکته‌ی حکیمانه‌ای است؛ و حکیم‌تر آن‌ کسی که بتواند با عبادت بر خشمِ خود غلبه کند و آرام‌ شود. خشم گرفتن و بر خشم ماندن و همه‌ چیز و هم کس را در پرتوِ همان خشم دیدن و داوری کردن، آدمی را از درون می‌فرساید. من به تبعات اخلاقی ماجرا عجالتاً کاری ندارم؛ پیش‌تر ولی درباره‌اش نوشته‌ام. خلاصه این‌که این «قوّت غضبی» که طبیعیِ وجود آدمی است، بی مهاری اگر رها شود، مثل اژدهایی زبانه می‌زند و بسیاری از مواجید معرفتی و ذوقی آدمی را دود و خاکستر می‌کند. آدمی، خشم می‌گیرد برای دفع ضرر (موجودات زنده، عمدتاً دلیل خشم گرفتن‌شان این است). خشمگین که می‌شوی، می‌خواهی به قوّت و قدرت، حریف، رقیب، دشمن یا تهدیدی را که در برابرت هست،‌ منکوب و مقهور کنی. اما شأن آدمی با شأن سایر موجودات فرق دارد… روضه نمی‌خوانم دیگر. می‌خواستم برای یادآوری به خودم هم که شده، بنویسم که اظهار احتیاج و اقرار بندگی و چاکری در برابر حضرتِ دوست، این حسِ سرکش خشم گرفتن را می‌تواند مهار کند. به کار اهلِ سلوک می‌آید. باشد که این خواصِ ویژه و برگزیده‌ی عبادت نصیب آدمی شود، نه عُجب و تکبّری که خود حاصلِ خویشتن‌دوستی است و جلب منفعت (و شهوت)!

یکی دو نکته‌ی دیگر هم داشتم که باشد برای بعد. اولین فرصت و بهانه که برای نوشتن به دست آمد، خواهم نوشت. اما حال و هوایِ این دمِ من با این حال و روز و این روزگار، این آلبوم «نی‌نوا»ی حسین علیزاده است. شما هم گوش بدهید و یادی بکنید از آن حال‌ها.

بایگانی