مهر ۱۳۸۲

که ز نور اولیایی

پیش از آنکه بخوابم هوس همدلی با مولوی به سرم زد و غزلی آمد که دریغم آمد ننویسمش: هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی

مواقع ستارگان

الساعه از بهارخواب دولتسرا به اندرونی مراجعت کردیم. چشم به آسمان دوخته بودیم که ستاره‌ی درخشانی به قبله‌ی عالم لبخندی نمکین می‌زد. خاطر مقدس همایونی

ترانه‌های باران

این دو سه روز هوای لندن بارانی است. ده دقیقه باران می‌آید و دوباره آفتاب می‌شود. هوایی است که بابِ طبعِ من است. آن هم

چون دلبرانه بنگری . . .

داشتم این بیتِ مولوی را با خودم می‌خواندم که: هفت آسمان را بر درم، وز هفت دریا بگذرم چون دلبرانه بنگری در جانِ سرگردانِ من

برای ساغر

می‌دانی ساغر؟ عاشقی بیماری واگیر است و اتفاقاً بارها عود می‌کند. وقتی کهنه شد دیگر رهایی از آن ساده نیست. شاید تعبیر بیماری اصلا از

پشت و پناهِ قبله‌ی عالم

امروز قبله‌ی عالم از سفر بیرون لندن که مراجعت کرد تا آمد به تدبیر امور بیرونی بپردازد ناگهان ملتفت شد که احوال اندرونی پریشان است

ارتباط و عشق

«نگریستن به ارتباط به منزله‌ی پیوند ذهن‌های صادق قداست تن را مغفول می‌گذارد. حضور داشتن هم اهمیت خود را دارد، حتی در روزگار انگیزشِ کاملِ

اندر حکایت ملاحده رحمهم الله

در بابِ استفسار (یا شاید هم زبان‌آوری) ظهیرالملکوت که در اربابِ این مکتب یا جامعه‌ی لندنیه‌ی ما طعنه‌ها زده است آن‌چنانی، البته که خسروِ عالم

حدیث غیبت

معلوم است که سرم خیلی شلوغ است! این همه سمینار و درس و کلاس با این برنامه‌ی سنگین مجالی برای کارِ دیگر نمی‌گذارد. آدم فقط

یک یادداشت و یک تقاضا

پس از مدت نسبتاً درازی داشتم زیراکس پریده رنگ و ناقصی از مقاله‌ای را می‌خواندم نوشته‌ی دکتر رضا ثقفی در مجله‌ی کلک. این مقاله در

اختلاف منظرها

داشتم بایگانی مناقشات قلمی‌ ارباب حلقه را در موضوعاتِ مختلف مرور می‌کردم که بیشتر البته میان من و کاتب کتابچه و صاحب سیبستان در گرفته

ملکوت سکوت

نگفتم اورنگ‌ها به هیچ کس وفا نمی‌کنند؟ ذات همایونی امروز در این نزول بی‌امان رحمت الهی، وقتی خیابان‌های لندن را به یاد روزهای بارانی باغات

دموکراسی‌های خشن

هنوز یک ساعت نشده است که اولین جلسه کلاس با جان کین را تمام کردیم. بحث مفصل و پرمغزی داشت درباره‌ی خشونت، دموکراسی و خاستگاه‌های

در امتداد روشنفکری

در راستای بحث پیشین، جمشید نکاتی تازه نوشته است (در مطلب «جدال خانگی») که به اعتقادِ من هنوز محل خدشه دارد و تعابیر نارسایی در

امتناع روشنفکری دینی یا احتجاج؟

نویسند‌ه‌ی نکته در ذیل مطلب پیشین در باب روشنفکری دینی مطالبی را نوشته است که نخست عین سخنان او را گزارش می‌کنم و سپس نکات

طلای سرخ و یادِ یار و دیاران

امشب با میزرا مهدی خان سیبستانی و نویسنده‌ی سمرقند به تماشای فیلم طلای سرخ جعفر پناهی رفتیم. فیلمنامه را کیارستمی نوشته بود. بارها گفته‌ام که

عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

امروز را هم تقریباً تمام وقت صرف دانشگاه کردم. امور ثبت نام و معارفه و انتخاب واحد را پشت سر گذاشتیم. خوشبختانه امروز جان کین

نیمروزی با سروش

روز پر مشغله‌ای بود امروز. صبح را با شتاب باید به امور ثبت نام ترم آینده و کارهای دانشگاه می‌پرداختم و پس از آن باید

باز هم از دانیال

دانیال به گردن حلقه‌ی ملکوت زیاد حق دارد. انواع و اقسام کارهایی که برای این مجموعه و برای من کرده است شمردنی نیست. باری این

اتمامِ مشکاتیان؟

در خبرنامه‌ی گویا مطلبی آمده بود در نقدِ مشکاتیان (مرگ قهرمان) با برخوردی بسیار عاطفی که حتی آرزو نموده بود که: «آرزو می کنم که

جفت سلیمان

این ترانه‌ی جفت سلیمان را که مرجان سال‌ها پیش خوانده بود، امروز توانستم مرتبش کنم برای صفحه. نمی‌دانم شاعر این ترانه کیست، اما هر چه

دبیره: دبیرخانه‌ی ملکوت!

به پیشنهادِ صاحبِ سیبستان صفحه‌ای نو در ملکوت ایجاد کردیم به نام «دبیره». این صفحه البته شاید صفحه‌ای دینامیک نباشد به قسمی که در آن

نقدِ حال

«به زحمت به جولیا فکر می‌کرد. نمی‌توانست فکرش را روی او متمرکز کند. عاشقش بود و هرگز به او خیانت نمی‌کرد؛ اما این تنها یک

مردم اندر حسرتِ فهم درست

محسن در پاسخ مطلب قبلیِ من نکته‌ای را نوشته است (پاسخی به یک دوست) که انگار اصلاً متوجه سخنانِ من نشده است. اینکه می‌گوییم مولوی

شعری برای علی؟

حرف دلم را می‌خواهید بزنم؟ چرا برای علی شعر نگفتم؟ اول اینکه من برای همه شعر نمی‌گویم. تنها دست و پا زده‌ام که خودم را

سعید حجاریان و لاتین‌زدگی

سعید حجاریان که در ایران به مغز متفکر اصلاحات مشهور است، برای من همیشه شخصیت جالبی بوده است. مدت‌ها نوشته‌های او را می‌خواندم بدون اینکه

ربط مولوی، شاه اسماعیل و شیعه

دوستی پای مطلب قبلی نوشته است: «مولوی قبل از شاه اسماعیل شعر می گفت نه؟ شیعــــــــــــــه؟ خدایش بیامرزاد دکتر زرین کوبی بود…!». عجیب بود برای

امروز هم؟

گویا امروز تولد حضرت علی است. محسن روی وبلاگش، سلانه، یک آهنگی گذاشته که شعرش منسوب به مولوی است ولی قطعاً از او نیست. بارها

ره و رسمِ سفر

به یادِ یار و دیار ان چنان بگریم زار که از جهان ره و رسمِ سفر براندازم هنوز نمی‌دانم خاصیت این سفر چه بود؟ رهایی

من هنوز خواب می‌بینم

من هنوز خواب می‌بینم که دوره دوره‌ی وفاست که اعتبارِ عشق به جاست دنیا به کامِ آدماست …. سوته دلان یکی یکی تموم شدند سوته‌دلی

میزانِ توانمندیِ آکادمیک

حسین درخشان امروز یادداشت درخشانی نوشته است (جدای از نثر و ادبیاتش) درباره‌ی زبان انگلیسی. به اعتقادِ من نکات بسیار ارزشمندی دارد این نوشته که

عرش و کرسیِ ملکوتی!

پیشتر از این قبله‌ی عالم را تنها عرشی بود زمینی! یعنی آسمانِ ملکوت که سایه‌اش همیشه بر سرِ زمینش هست و اتفاقاً آسمانش عین زمین

از این روزها . . .

امشب رفتیم سینما و فیلم «بدرود لنین» را دیدیم. چندین بار پیش از این گفته بودم که هر وقت سینما می‌روم و فیلمِ خوبی می‌بینم

عرفان قانعی فرد هم حلقوی شد!

ولیعهد بارگاه دارد از ملکوت به جای پادشاهی امپراتوری درست می‌کند. ما بارها گفته بودیم که شکوه تاج سلطانی بیمِ جان در او مندرج است.

عذرِ نیم‌شبی . . .

چقدر همه چیز عوض شده است. ما چرا اینجوری شدیم؟ ناگهان احساس کردم شکاف بزرگی باز شده است و من دارم از قعر یک دره

جلال سرفراز و سنگ و صخره

ولیعهد درگاه مقیمانِ جدیدی را به خاکِ ملکوت کشانده است. یکی که امروز اولین مطلبش را نوشت، جلال سرفراز است با صفحه‌ی «سنگ و صخره».

اقتدار و استقلالِ وبلاگ

در این چند ماهه‌ی گذشته و به خصوص از وقتی که حلقه‌ی ملکوت رو به بسط و گسترش نهاده است و دوستان فراوانی به جمعِ