نویسندهی نکته در ذیل مطلب پیشین در باب روشنفکری دینی مطالبی را نوشته است که نخست عین سخنان او را گزارش میکنم و سپس نکات خود را بدان میافزایم:
«وقتی از امتناع روشنفکری دینی سخن گفته می شود، مراد و منظور ضدیت با دین نیست و کسی هم گمان نمی برد که از دین لاجرم و تنها، “سیاهی و تباهی و استبداد و ستم” می تراود. در روشنفکری، گام نخست و پایهی اول، اندیشیدن بر اساس خرد بشری و دوری گزیدن از داده های پیشینی و رها کردن پیش داوری هایی است که در اینجا فی المثل، ریشه و خاستگاه ربانی و الهی و… خلاصه غیر موضوعه دارند. این سخن، دلالتی بر نخوت روشنفکران ندارد. دو منظر گوناگون به جهان و دو شیوهی کاملا متفاوت برای درک جهان و زیستن هستند. آلودن این مباحث به سنجه های اخلاقی یا بسط تجربه های محدود شخصی به یک روش و سیستم ، در این میان چندان جایی ندارد. ضمن آنکه نسبت دین و خرد، در معنایی، رابطه ای عام تر از مقوله “روشنفکری و روشنفکری دینی” دارد و باید بین این دو نیز تفاوت ها را دریافت.
در باب نقد روشنفکری دینی و شکست تجربه این مقوله در ایران هم، تنها رامین جهانبگلو سخن نگفته است. و او هم قول مشهوری را بازگفته که البته ابدا، محدود به ایران و اسلام نیست. یادت باشد همین دو سه ماه پیش، لینک گفت و گوی جواد طباطبایی با روزنامه همشهری، در همین مورد، در بسیاری از وبلاگ های مقیم ملکوت داده شده بود»
نخست اینکه: هیچ کس، حتی کسانی که در دیار ما امروز موصوف به صفت «روشنفکر دینی» هستند در این باب احتجاج و انکار ندارند که «در روشنفکری، گام نخست و پایهی اول، اندیشیدن بر اساس خرد بشری و دوری گزیدن از داده های پیشینی و رها کردن پیش داوری هایی است که در اینجا فی المثل، ریشه و خاستگاه ربانی و الهی و… خلاصه غیر موضوعه دارند.». اما نکتهی ظریف این است که گویا هیچ کس به اضافهی دینی این قسم روشنفکری توجهی ندارد. آن خردی که در روشنفکری با آن تعریف منظور است خردی است مستقل از دین که پروای حفظ و صیانت دین را ندارد. اما نمیتوان مدعی شد که هر که دغدغهی دین دارد لزوماً عاری و مبرا از خرد است و موجودی است کورخرد و دست و پا بسته. به تعبیری روشن که اتفاقاً روشنفکران دینی نیز بر سرِ آن اتفاق دارند، «روشنفکر دینی»، متکلم است: متکلمی در روزگار مدرن، یعنی خردورزی که دغدغهی دین دارد.
ثانیاً در باب عاری از پیشفرض بودن هم حرف و حدیث بسیار است. این را میپذیرم که خردمند باید فارغ از تعصبات و جزمیتهای داوری کند. اما این سخن تنها در باب سخنانی نیست که له دین گفته میشود بلکه دامنهاش سخنانی را نیز که علیه دین است شامل میشود. وانگهی اگر بیان واقعیت را بخواهیم «دفاع» یا «به نفع» مفهوم یا اندیشهای تلقی کنیم، اساس اندیشمندی از هم میپاشد. بدیهی است که سخن گفتن در بابِ دین مستلزم آگاهی از جوانب آن است و نمیتوان بیهوده به صحرای کربلا زد و مدعی شد که چون در روشنفکری نباید پیش فرض داشت پس هر سخنی از دین بلاموضوع است.
ثالثاً این همهگیر بودن تعریف روشنفکری از حیث استقلال اتفاقاً دست و پاگیر هم هست، چرا که در این میانه «هیچ کس بی دامنی تر نیست». شما کدام اندیشمند را سراغ دارید که فارغ از پیشفرض باشد و هیچ تعلق خاطری به هیچ اندیشهای نداشته باشد؟ شاهد میخواهید؟ نمونه برای آن فراوان است. دو نمونه مسجل: هانس مورگنتاو فیلسوف سیاستِ آمریکاییِ آلمانی تبار و همین آیزایا برلین خودمان (در مجالی دیگر مرجع مقالهای مفصل در نقد آیزایا برلین را خواهم داد، اما احتمالاً لینک آن در لینکدونی موجود است).
رابعاً نقل لینک مصاحبه جواد طباطبایی لزوماً به معنای تأیید تمام سخنان او نیست، کما اینکه نقل سخنان سروش نیز به معنای تصویب صد در صد او نیست. در خلال مطالب وبلاگ از سایتهای افراطی محافظهکاران نیز مطلب نقل میشود. کجای آن به معنای تصویب قطعی همه سخنان آنهاست؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.