قالبِ تنگِ سخن…
در وبلاگ، مقاله نوشتن و مدعای علمی پیش کشیدن کار سختی است. حتی اگر یادداشتی بنویسی کاملاً تخصصی و حرفهای که عاری از مداخلهی احساس
در وبلاگ، مقاله نوشتن و مدعای علمی پیش کشیدن کار سختی است. حتی اگر یادداشتی بنویسی کاملاً تخصصی و حرفهای که عاری از مداخلهی احساس
اول از همه بگویم چرا استعمار و فرقه را با هم به کار میبرم که ذهنتان سراغ استعمار و فرقهسازی و این حرفها نرود! استعمار
در راهروی زیرزمینی ایستگاه ساوث کنزینگتون راه میروم. یک نفر ایستاده است ساکسفون مینوازد. بساطی جلوش پهن است و مردم سکههایشان را میاندازند آن تو
تلویزیون شبکهی چهار، برنامهای مستند دارد با عنوان «نبوغ چارلز داروین» که مجری و گویندهاش زیستشناس بریتانیایی و استاد دانشگاه آکسفورد، ریچارد داکینز است (نویسندهی
سالها پیش مقالهای از دکتر سروش در «فربهتر از ایدئولوژی» منتشر شده بود (تقریر یک سخنرانی از ۱۷ سال پیش) که بعداً همین مقاله در
۱. فاش میگویم: کمرِ شیننامه شکسته شد، به حرمتِ خاتونِ شبهای روشنِ من! ۲. شرح الشین: «دفترِ دانشِ ما جمله بشویید به می که فلک
سیدنا یاسر میردامادی دیروز در کسوت اهلِ دانش وارد لندن شد. امشب در وبلاگاش شرحِ کشافی نوشته است شرحستان («ما آزمودهایم در این شهر بختِ
آتشپرست اگر نشدم از شرابِ تو یشت از پی بشارتِ نوشینِ توست مست… ۲. شرح الشین: «ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از
۱. تشریفِ ازل به قامتِ شخص توست که تشخصِ شورِ نُشوری! ۲. شرح الشین: «دیدهای باید که باشد شهشناس تا شناسد شاه را در هر
گنجی بخش دوم مقالهاش در زمانه منتشر شده است با عنوان «برساختههای تاریخی». این نوشتهاش از یادداشت قبلیاش به مراتب گویاتر و سرراستتر است و
امروز از مرز سی و سه سال عبور کردم. یعنی سی و سومین قله را طی کردم و افتادهام در سراشیب سی و چهارمین درّه
دربارهی اخوان الصفاء نوشته بودم. نمیشود همه چیز را دربارهی آنها در یک پُستِ وبلاگی نوشت. مقالهی زنده یاد دکتر شرفالدین خراسانی را دربارهی اخوان
چند نکتهی دیگر در حاشیهی مطلب اخیر گنجی ۱. گنجی همان ابتدا، اصطلاحِ «صدق و کذب بردار» را به کار میبرد. این تعبیر آیا تعبیر
ببینید. ظاهراً این بخش نخست یک سلسله مطلب است که از گنجی قرار است در زمانه منتشر شود. اما این به این معنا نیست که
امشب یادداشتی از گنجی در زمانه خواندم با عنوان «عقلگرایی و ایمانگرایی» (با سر-عنوانِ «قرآن محمدی») (عنوان را یک بار دیگر با تأمل و دقت
سقف عقلام را بر ستون جنون زدهای انگار. روزها خودم را گم میکنم در کار و کتاب. نفسی که میخواهم بکشم، میدوم توی کتابخانه. لای
این یادداشت شاید برای کسانی که اهل مطالعهی تاریخ و علم کلام هستند و تبحری در این زمینهها دارند فایدهی خاصی نداشته باشد. اما محض
۱. امشب از پا منشین؛ نشیمنِ تو شاخِ شامخِ سدره نیست. با تو، عرش از مقامِ فرش فروتر نشسته است. ۲. شرح الشین: «یاد باد
پرزورترین کمندی که مرا میکشاند در این گردابِ پرهیاهو، شاید صدای نرم و نگاهِ شیدا و آرامِ توست. به چه چیزی چنگ میزنم در این
آنها که با اندیشههای ابن سینا آشنا هستند میدانند که ابن سینا معتقد به معاد روحانی و معراج روحانی بود و حشرِ اجساد و اجسام
۱. شما را، از تلاش برای شناخت، تنها شمایلی شکسته مانده است. ۲. شرح الشین «سر ز حیرت به درِ میکدهها بر کردم چون شناسای
۱. شباویزِ نشیدِ هشتم نغمهی آشنا را در شطّ شب شناور کرد. ۲. شرح الشین: «ای مرغِ سحر، ناله به دل بشکن هنگامهی آواز شباویز
۱. نَشت و نشاط همریشهاند؛ نشاط، نشتِ مشیّتِ شهریاری اوست! مشیتِ او در شهر جاری است؛ مثل آبِ زلال! ۲. شرح الشین: «حبابوار بر اندازم
۱. زخمِ بهشت اگر خورده باشی، نوشدارویات تنها شرنگی آتشین است! شورِ حیات میخواهی؟ شانه زیر بار بهشت خم مکن؛ شأنِ تو از شبههی بهشت
کودکی بودم. نوجوان بودم. هر بار گذارم به روستای پدری و مادری میافتاد، یکی از چیزهایی که بعدها از خاطرات آن روزگار برایام به یاد
۱. شتاب مکن، بهشتِ بیشتاب خوش است! بهشت، بیشتاب خوش است! در بهشت، شتابی نیست! ۲. شرح الشین: «زان پیشتر که عالم فانی شود خراب…»
شعارِ تشییعکنندگانِ تابوت شب این بود: شناسنامهی شب از شهود لبریز است؛ و شب، شهیدِ خورشید است.
– شانه به شانه با شراب آمدن، یعنی فشرده شدن در مشتِ دهقان؛ یعنی فشردنِ گلوی تشویش. – نشئهی شراب، بی تاب آوردن فشارِ چرخشت
به چشمِ شاهدِ ما در شباهتِ تو و شب همین شهاب بس است – نشاطِ شب مشکن!
شیر شطح از پستانِ خیال میجوشد…
طرف مثل نقل و نبات کلمات را خرج میکند. همینجوری راه به راه میگوید سکولاریست، اومانیست، لیبرال و اصطلاحاتی مثل این. و همه را به
بخش آغازین سخنرانی دکتر سروش را دربارهی امام علی گوش میدادم. همین جملاتِ اولاش حسابی تکاندهنده است: «…مردم عوام به خاطر اینکه کسی را بزرگ
در ماجرای مدرک جعلی آقای کردان فقط یک مرجع و محکمه برای احراز جعلی بودن آن وجود دارد و آن هم دانشگاه آکسفورد است و
کسانی که نمیتوانند اینها را از وبسایتِ خودِ ایشان دانلود کنند (و از اینجا هم شاید نتوانند)، میتوانند همینجا آنلاین به آنها گوش بدهند. ببخشید
فرقی نمیکند آدم کجای دنیای باشد. مهم نیست در مسقط الرأسات زندگی کنی یا جای دیگری. مهم نیست که کجا خانه بگیری و کجا را
ناهارم را میخورم. راه میافتم به سمت بانک. کارهای بانکی را که تمام میکنم، میروم سلمانی. همان آرایشگاه. یا هر چیزی. همانجا که آدم زلفهاش
اول بگویم که خرده نگیرید که چرا «فرهنگ» و «ریا» را کنار هم به کار بردهام. مقصودم همین خوی و جبلتی است که در بعضی،
وبر میگوید: «سه نوعِ خالص اتوریته وجود دارد…». کارل فریدریش نوشته است که مدرنیت هم خودش نوعی سنت است و اصلاً مدرنیت بر ساخته از
چند روز پیش در راه که میآمدم به قطعاتی از ونجلیس (یا به روایت ایرانیترش «ونجلیز») گوش میدادم. تا خانه که رسیدم به این فکر
یک کشور فرضی را در نظر بگیرید که در آن ساز و کارهای دموکراتیک حاکم باشد و قدرت از طریق رأیگیری به سیاستمداران منتقل شود.