بعضی از باورمندانِ دموکراسی معتقدند که باید اجازه داد رأی عموم مردم به مسند بنشیند تا به تدریج این مشکلات اصلاح شود. اما جای تردید نیست که باز گذاشتن دستِ «همه»ی مردم، یعنی باز کردن راه برای تمام ضعفها و نقصانهای اخلاقی بشری. یعنی گشودنِ راه برای بدترین رذیلتها به بهانهی میدان دادن به ارزش و فضیلتی دیگر. پس باید با دموکراسی چه کرد؟ چه قیدی و چه محدودیتی باید بر دموکراسی گذاشت که نه ارزشهای جهانشمول و انسانگرایانه را نفی کند و نه به بهانهی دموکراسی مجال بروز و ظهور دیکتاتورها و به قدرت رسیدن فرومایگانِ نادان فراهم شود؟ به عبارتِ دیگر، چطور میتوان شهروندانی بالغ و رشید داشت؟ بلوغ فکری و عقلانی، اخلاقی و سیاسی شهروندان یک کشور چگونه حاصل میشود؟
پ. ن. کسانی که حوصلهی تحقیق آکادمیک را دارند، خوب است کتاب «شهروندِ خوب» مایکل شودسن (پروفایلاش در دانشگاه کلمبیا) را در همین زمینه بخوانند. کتابی است درسآموز و عمیق.
پ. ن. ۲. فکر میکردم خیلی واضح باشد. هم از این نوشته و هم از بسیاری نوشتههای دیگر من به صراحت بر میآید که با حکم اعدام مخالفام. تعریفِ «حکمِ اعدام» هم روشن است: مجرمی به دست قانون گرفتار است و حالا که امکان ارتکاب جرم و ضرر زدن به بقیه از او سلب شده است (و در زندان است)، قرار است تنبیه شود. حکم اعدام دربارهی چنین افرادی است. و گرنه اگر کسی را که راست راست توی خیابان راه میرود بدون هیچ نظارت قانونی بکشند، اسماش میشود آدمکشی و ترور! بله، من با حکمِ اعدام مخالفام. مقصودم همین اعدامی بود که شرحاش رفت. دلایلاش بماند برای جای دیگر و یادداشتی دیگر.
مطلب مرتبطی یافت نشد.