آذر ۱۳۸۲

از این هوای دلگیر

شاید یک ماهی شده است که هوای لندن یا بارانی است یا ابری. به ندرت پیش آمده است که آفتابی چهره‌گشا باشد. روزگارِ من هم

ظرافت را نمی‌توانی . . .

شبی که با اربابِ ملکوت و احمد پوری بودیم، او یکی از ترجمه‌هایش را از شعری از آنا اخماتوا برایمان خواند که به قولِ خود

ارمغان دوست

جمشید بزرگر از وین هدیه‌ای برای‌مان آورده است که دیشب شدیداً مرا خشنود ساخت. مجموعه‌ای بسیار متنوع و برگزیده‌ای عالی از آثار موسیقی کلاسیک. جمشید

آستانه‌ی آشفته

قبله‌ی عالم غضبناک شده‌اند! چه خبر است اینجا؟ هنوز شهریارِ جهاندار دیدگان از خواب نگشوده‌اند، چشمشان می‌افتد به این مجادلات و منازعاتِ اربابِ درگاه! خوب

تقریر خموشی

مختصر می‌نویسم. امشب به همراه جمشید برزگر میهمان صاحب سیبستان بودیم. نیمه شب گذشته بود که احمد پوری نیز به ما پیوست. سخنانی که پیش

ساقیا آمدن عید مبارک بادت!

هم اکنون به رتق و فتق امور اندرونی مشغول بودیم که زنگ تیلیفون بارگاه همایونی ناگهان رشته‌ی افکار خاقان جهاندار را گسیخت. فکرش را بکنید

برای ساغرِ ساقی

از بد حادثه آن جام که دادی بشکست شادیِ این دلِ بشکسته، یکی جامِ دگر!

تابِ نگاه

شکنجه‌ی جانکاهِ عزلت و بی‌خویشیِ رهزنِ خود را تاب آوردم تا نگاهی تابناک در عمقِ ظلمتم درخشیدن گرفت. تا دمیدنِ این خورشید بسی قربانیِ عزیز

ای خدا! دبیره به روز شد!

بالاخره بعد از این همه حنجره دراندن‌های قبله‌ی عالم، پراگ‌نشینانِ حلقه‌ی ملکوت تصمیم گرفتند قبله‌ی عالم را سرافراز فرموده و از شرمندگی در بیاورند! باشد

هلالِ عید در ابروی یار باید دید

فردا عید است و اینجا به تماشای ماهِ نو به صحرا نمی‌توان شد و ما خلوت‌گزیده‌ایم که از ماهِ ابروانِ دوست خجلیم. دست به گریبانِ

یادداشتی برای دبیرانِ ملکوت

این یادداشت را اینجا می‌نویسم که ساکنان درگاه بخوانند و بدانند. حاضران، غایبان را با خبر کنند و اهلِ حضور در اصغای این اشارات گوش

ماجراهای حاجی ظهیر و سیادت نسوان!

داشتیم سفرنامه‌ی مختصر حاجی ظهیرالملکوت را در ذیل یادداشت پیشین می‌خواندیم و اوصاف ولیمه دادن صدر اعظم مر خلایق را! با خودمان ناگهان فکر کردیم

الهی‌نامه

الهی به مستانِ جامِ شهود به عقل آفرینان بزمِ وجود به آنان که بی باده مست آمدند ننوشیده می، می‌پرست آمدند به عشق که شد

سکوتِ ولیعهد

روزگاری است که قبله‌ی عالم از جهانِ قبله‌گی فاصله گرفته است و قبیله‌ی عالمان را اختیار کرده است. این روزها، ولیعهد بارگاه خموشی گزیده است.

جنجالِ بوش، دموکراسی و بقای خشونت

لندن شاید این روزها شدیدترین ایامِ امنیتی خود را می‌گذراند. هفته‌ی گذشته، جان کین هر بار که به یاد بوش می‌افتاد، به طعنه می‌گفت که

ذلک مبلغهم من العلم

امروز برایم ایمیلی آمده بود از فردی به نام فرهاد مافی که معلومم نشد چرا و چگونه برایم این را ارسال کرده بود. این نامه

از تأثیرات کواکب؟

باید سریع بروم سرِ کلاس که جان کین شروع کرده است. الآن داشتم به لینکدونی نگاه می‌کردم، دیدم که بسیاری از لینک‌های هفته‌ی اخیر بن‌مایه‌ی

اندر مناقب جان کین

سابقه نداشته است که روزی را در کلاس جان کین سپری کنم و از وسعت و عمقِ دانشِ او در زمینه‌ای که تدریس می‌کند به

بی مرغ، آشیانه چه خالی‌ست خالی‌تر آشیانه‌ی مرغی کز جفتِ خود جداست! آه، ای کبوترانِ سپیدِ شکسته‌بال اینک به آشیانه‌ی دیرین خوش آمدید! اما دلم

در آسمان ملکوت

روزگاری توضیحکی درباره‌ی لوگوی صفحه نوشته بودم. دانیال طرحِ نیکویی را تدارک دیده بود که دیرزمانی است بر صدرِ صفحه نشسته است. کسی به یاد

افزایش‌های طربستان

در فهرست طربستان، چند ترانه‌ی دیگر افزوده شده‌اند از جمله تعدادی از اجراهای ارکستری شجریان. تصنیف‌ها و ترانه‌های دیگری نیزی افزوده شده‌اند که هنوز نامشان

غبار بر تن و جان بر افلاک

روزهای فوز است برای من که با این احوال آشنایم. حوادثی که در این چند ساعت گذشته رخ داده است، هر یک اشارتی بود و

شب قدر است و بارگاه ستاره باران!

تنها به اختصار و اشارت، آمدیم همین نکته را مرقوم کنیم که درگاه نشینان بدانند که در ظلّ آسمانی سلطان و بر عرش ملکوتیِ بارگاه

کهیرالملکوت!

قبله‌ی عالم باید هم درس و مشق را رها کنند و هم تدبیر سرحداتِ درگاه را! همین دیروز بود تشر زدیم به متمردین. گفتیم سبیلی

آتش طلعتان

ازان چون موی آتش دیده یک دم نیـست آرامـم که آتــش طلـعتـان دارند نبـض پـیـچ و تــابـم را به دامـــان قیـامت پـاک نتــوان کـرد خــون

بس است دیگر!

همین جوری دستپاچه رقعه‌ی همایونی را برای شما دو نفر می‌نویسم! بس است دیگر! دیگ غضبِ خاقانِ جهاندار را به جوش آوردید. یعنی چه که

برای سیدِ خوابگرد

تازه از دانشگاه برگشته‌ام و اولین تکلیف دیوید چندلر را در مورد رئالیسم و لیبرالیسم تحویل داده‌ام. سلطان‌بانو می‌دانند چه خونِ دلی برای این مقاله

راز جز با رازدان انباز نیست

قبله‌ی عالم امروز به کلاس دانشگاه مشرف شدند. هنوز دقایقی مانده است تا کلاس جان کین را بیاغازیم. هم‌صنفانِ کلاسِ درس قبله‌ی عالم می‌گویند که

اندر بلای عشق

موسیقی امروز صفحه ترانه‌ای است که صبحی توفیق خوانده است. در همین سفر اخیری که در ملازمت بانوی بزرگوار به نزدِ سعید حنایی کاشانی (صاحب

دنیا وفا ندارد، ای نورِ هر دو دیده

هنوز سوار بر طیاره‌ایم و شاید دو ساعتی نشده است که از سفر ایران و زیارت سلطان بانو به محروسه‌ی معظمه‌ی لندن مراجعت می‌کنیم. دو

پاردمش دراز باد این حیوان خوش علف

امروز در معیت بانوی بزرگوار از خیابان شریعتی کرمان می‌گذشتیم. وقتی که از برابر شرکت بیمه‌ی ایران عبور می‌کردیم تصویری آشنا نگاهم را جلب کرد.

هنوز در سفرم

ولیعهد بارگاه و ظهیر جانِ نازنینمان آگاه باشند که قبله‌ی عالم هنوز در سفر هستند. اینکه می‌بینید چیزی ننوشته‌ایم از کم التفاتی نیست. از فرط

بحرانِ معرفت

یادداشت کوتاهی که برای حسین درخشان نوشته بودم (من چنینم که نمودم . . .) واکنش‌های مختلفی را به دنبال داشت. عجالتاً هنوز نمی‌خواهم ادامه‌ی