از این هوای دلگیر
شاید یک ماهی شده است که هوای لندن یا بارانی است یا ابری. به ندرت پیش آمده است که آفتابی چهرهگشا باشد. روزگارِ من هم
شاید یک ماهی شده است که هوای لندن یا بارانی است یا ابری. به ندرت پیش آمده است که آفتابی چهرهگشا باشد. روزگارِ من هم
شبی که با اربابِ ملکوت و احمد پوری بودیم، او یکی از ترجمههایش را از شعری از آنا اخماتوا برایمان خواند که به قولِ خود
جمشید بزرگر از وین هدیهای برایمان آورده است که دیشب شدیداً مرا خشنود ساخت. مجموعهای بسیار متنوع و برگزیدهای عالی از آثار موسیقی کلاسیک. جمشید
قبلهی عالم غضبناک شدهاند! چه خبر است اینجا؟ هنوز شهریارِ جهاندار دیدگان از خواب نگشودهاند، چشمشان میافتد به این مجادلات و منازعاتِ اربابِ درگاه! خوب
مختصر مینویسم. امشب به همراه جمشید برزگر میهمان صاحب سیبستان بودیم. نیمه شب گذشته بود که احمد پوری نیز به ما پیوست. سخنانی که پیش
دیشب و امروز هر وقت که در قطار یا میان راه دانشگاه فرصتی به چنگ میآوردم، مروری در یادداشتهای اخیر کاتب کتابچه و صاحب سیبستان
هم اکنون به رتق و فتق امور اندرونی مشغول بودیم که زنگ تیلیفون بارگاه همایونی ناگهان رشتهی افکار خاقان جهاندار را گسیخت. فکرش را بکنید
از بد حادثه آن جام که دادی بشکست شادیِ این دلِ بشکسته، یکی جامِ دگر!
شکنجهی جانکاهِ عزلت و بیخویشیِ رهزنِ خود را تاب آوردم تا نگاهی تابناک در عمقِ ظلمتم درخشیدن گرفت. تا دمیدنِ این خورشید بسی قربانیِ عزیز
بالاخره بعد از این همه حنجره دراندنهای قبلهی عالم، پراگنشینانِ حلقهی ملکوت تصمیم گرفتند قبلهی عالم را سرافراز فرموده و از شرمندگی در بیاورند! باشد
فردا عید است و اینجا به تماشای ماهِ نو به صحرا نمیتوان شد و ما خلوتگزیدهایم که از ماهِ ابروانِ دوست خجلیم. دست به گریبانِ
این یادداشت را اینجا مینویسم که ساکنان درگاه بخوانند و بدانند. حاضران، غایبان را با خبر کنند و اهلِ حضور در اصغای این اشارات گوش
داشتیم سفرنامهی مختصر حاجی ظهیرالملکوت را در ذیل یادداشت پیشین میخواندیم و اوصاف ولیمه دادن صدر اعظم مر خلایق را! با خودمان ناگهان فکر کردیم
روزگاری که نخستین بار قصد وبلاگ نوشتن کردم، شاید ماجرا به این جدیت نبود که امروز هست. پیشتر از آن، حتی نفسِ ماجرا برایم غریب
الهی به مستانِ جامِ شهود به عقل آفرینان بزمِ وجود به آنان که بی باده مست آمدند ننوشیده می، میپرست آمدند به عشق که شد
چه چشمِ پاسخ است از این دریچههای بستهات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند!
روزگاری است که قبلهی عالم از جهانِ قبلهگی فاصله گرفته است و قبیلهی عالمان را اختیار کرده است. این روزها، ولیعهد بارگاه خموشی گزیده است.
فیلمهای ایتالیایی جاذبهی خاصی برایم دارند. فکر میکنم حتی وسترنها این مایه در من اثر نمیگذارند. سهگانهی پدرخواندهها را بسیار دوست داشتم و بیشمار فیلمی
لندن شاید این روزها شدیدترین ایامِ امنیتی خود را میگذراند. هفتهی گذشته، جان کین هر بار که به یاد بوش میافتاد، به طعنه میگفت که
دیروز از سایه ایمیلی داشتم که میگفت راهی لندن است و میخواهد مرا ببیند. ناگهان دلتنگ او شدم که در سفرِ اخیر آلمان مجال رفتن
امروز برایم ایمیلی آمده بود از فردی به نام فرهاد مافی که معلومم نشد چرا و چگونه برایم این را ارسال کرده بود. این نامه
باید سریع بروم سرِ کلاس که جان کین شروع کرده است. الآن داشتم به لینکدونی نگاه میکردم، دیدم که بسیاری از لینکهای هفتهی اخیر بنمایهی
سابقه نداشته است که روزی را در کلاس جان کین سپری کنم و از وسعت و عمقِ دانشِ او در زمینهای که تدریس میکند به
بی مرغ، آشیانه چه خالیست خالیتر آشیانهی مرغی کز جفتِ خود جداست! آه، ای کبوترانِ سپیدِ شکستهبال اینک به آشیانهی دیرین خوش آمدید! اما دلم
روی بالکن بودم و به برج کلیسای سن پانکراس نگاه میکردم. بنای معظم و زیبایی است. قدمتش نمیدانم چه اندازه است. امروزیها و جوانترها شاید
روزگاری توضیحکی دربارهی لوگوی صفحه نوشته بودم. دانیال طرحِ نیکویی را تدارک دیده بود که دیرزمانی است بر صدرِ صفحه نشسته است. کسی به یاد
در فهرست طربستان، چند ترانهی دیگر افزوده شدهاند از جمله تعدادی از اجراهای ارکستری شجریان. تصنیفها و ترانههای دیگری نیزی افزوده شدهاند که هنوز نامشان
روزهای فوز است برای من که با این احوال آشنایم. حوادثی که در این چند ساعت گذشته رخ داده است، هر یک اشارتی بود و
تنها به اختصار و اشارت، آمدیم همین نکته را مرقوم کنیم که درگاه نشینان بدانند که در ظلّ آسمانی سلطان و بر عرش ملکوتیِ بارگاه
کارِ ما شده است یا دلجویی یا عتاب! درست است که از سویی تشر میزنیم به رعایای درگاه، ولی باید دلِ ارکانِ ملکوت را هم
قبلهی عالم باید هم درس و مشق را رها کنند و هم تدبیر سرحداتِ درگاه را! همین دیروز بود تشر زدیم به متمردین. گفتیم سبیلی
ازان چون موی آتش دیده یک دم نیـست آرامـم که آتــش طلـعتـان دارند نبـض پـیـچ و تــابـم را به دامـــان قیـامت پـاک نتــوان کـرد خــون
همین جوری دستپاچه رقعهی همایونی را برای شما دو نفر مینویسم! بس است دیگر! دیگ غضبِ خاقانِ جهاندار را به جوش آوردید. یعنی چه که
تازه از دانشگاه برگشتهام و اولین تکلیف دیوید چندلر را در مورد رئالیسم و لیبرالیسم تحویل دادهام. سلطانبانو میدانند چه خونِ دلی برای این مقاله
قبلهی عالم امروز به کلاس دانشگاه مشرف شدند. هنوز دقایقی مانده است تا کلاس جان کین را بیاغازیم. همصنفانِ کلاسِ درس قبلهی عالم میگویند که
موسیقی امروز صفحه ترانهای است که صبحی توفیق خوانده است. در همین سفر اخیری که در ملازمت بانوی بزرگوار به نزدِ سعید حنایی کاشانی (صاحب
هنوز سوار بر طیارهایم و شاید دو ساعتی نشده است که از سفر ایران و زیارت سلطان بانو به محروسهی معظمهی لندن مراجعت میکنیم. دو
امروز در معیت بانوی بزرگوار از خیابان شریعتی کرمان میگذشتیم. وقتی که از برابر شرکت بیمهی ایران عبور میکردیم تصویری آشنا نگاهم را جلب کرد.
ولیعهد بارگاه و ظهیر جانِ نازنینمان آگاه باشند که قبلهی عالم هنوز در سفر هستند. اینکه میبینید چیزی ننوشتهایم از کم التفاتی نیست. از فرط
یادداشت کوتاهی که برای حسین درخشان نوشته بودم (من چنینم که نمودم . . .) واکنشهای مختلفی را به دنبال داشت. عجالتاً هنوز نمیخواهم ادامهی