ساقیا آمدن عید مبارک بادت!

هم اکنون به رتق و فتق امور اندرونی مشغول بودیم که زنگ تیلیفون بارگاه همایونی ناگهان رشته‌ی افکار خاقان جهاندار را گسیخت. فکرش را بکنید که بود؟ ملک‌الشعرای درگاه‏ کاتب نکته! سر از لندن در آورده است ناگهان. پیشتر البته با ذات اقدس شهریاری رایزنی کرده بودند که قرار است برای تفرج صنع و سیاحت طبیعت و البته مبالغِ هنگفتی نظربازی به عاصمه‌ی معظمه‌ی بریطانی لندن مشرف شوند. باری خاطر مبارک همایونی بس که مشغول امور درگاه و گرفتار تدارکات نزول اجلال سلطان بانو بود، گمان بردیم ملک‌الشعرا هنوز در بلده‌ی اطریشیه‌ی وین هستند و در ملازمت بانوی مکرم‏‏‌ مصورالملکوت! ناگهان دیدیم فغانشان به عرش رسید که قبله‌ی عالما! ما دیشب مشرف درگاه شدیم! شما چرا التفاتتان کم شده است؟! گفتیمشان که فغان و فریاد و جزع و فزع بیهوده نکنند. در تعجبیم که چرا نازک‌الملکوت که در این دیار مکلف امور بیرونی شهریاری هستند از ایشان استقبال نکرده بودند. هنوز نفس‌های ملک‌الشعرا گرم بود توی گوشی که نازک‌الملکوت زنگ زد. دیدیم نخیر ملک‌الشعرا سعایت فرموده بودند. اتفاقاً نازک‌الملکوت در ملازمتِ ایشان بود (یا بالعکس). به هر حال‏ در بارگاه همایونی مراتب استقبال کماکان مرعی‌ست. این وجیزه را نوشتیم تا مصورالملکوت در دیار غربت دلتنگ مرد خانه نشوند! القصه سخن کوتاه می‌کنیم و بیش از این اسرار بر صحرا نمی‌نهیم و نمی‌گوییم که ملک‌الشعرا هنوز نیامده چه تقاضاهایی آن هم در حوالی محله‌ی کینگزکراس از ما نکرده است! همین مختصر گفتیم تا اهل اشارت بدانند!

بایگانی