پاسبانی از سنت؛ چیرگی مدرنیسم یا انصافِ علمی

دیشب و امروز هر وقت که در قطار یا میان راه دانشگاه فرصتی به چنگ می‌آوردم‏‌، مروری در یادداشت‌های اخیر کاتب کتابچه و صاحب سیبستان می‌کردم. نوشته‌ی کاتب کتابچه،‏ ستایش از سنت‏ پاسبانی از آن نیست‏، در پی یادداشت پیشینِ او آمده بود. مهدی در پی آن نکاتی را بر حاشیه‌ی این مطلب و همچنین مطالبِ پیشینی که محل مناقشه‌ی ما سه نفر بوده است‏ نوشت. من اما ‏‌به هر دو مهدی انتقاد دارم. بگذارید نخست با صاحب سیبستان در پیچیم که خود را به منظرِ فکری او از برخی جهات نزدیک‌تر می‌دانم. در فضایی که کاتب کتابچه، عنوان مطلبش را چنان برگزیده بود‏ روا نبود که مهدی با اختیار عنوانی چون ‏«تذکره لمن یخشی» از همان نخست‏ روشی کلامی در پیش بگیرد و در کسوت متکلمی قرون وسطایی مهدی را به چالش بطلبد؛ حتی اگر سخنانش مر حقیقت می‌بود،‌ این عنوان را باید اصلاح می‌کرد. درست است؛ اگر کاتب کتابچه روشی کلامی یا جدلی را برمی‌گزید شاید من هم به همان شیوه و با عباراتی گزنده‌تر بر او می‌تاختم! باری من هم چون صاحب سیبستان سخنِ آخر خود را اول می‌گویم: در همان دو پاراگراف نخستِ تذکره، مهدی روشی روانکاوانه را اختیار کرده است که شاید این نتایج را باید از آخر و با استدلال می‌گرفت.


اما مدعای نویسنده‌ی کتابچه در بابِ اینکه معرفتی نوین پدید آمده است که مسلمین تا بر اساسِ این معرفت تاریخ و فرهنگِ خویشتن را نفهمند، راهی به دهی نخواهد برد، سخنی است که به اعتقاد من و با تکیه بر آنچه تا امروز آموخته‌ام اندکی گزاف می‌نماید. پدید آمدن این معرفت نوین در مغرب زمین پیوندی تنگاتنگ با بر آمدن و طلوع تمدن غربی و غرب به شیوه‌ای که امروز می‌شناسیم دارد. سیطره و چیرگی علم تجربی و ریشه دواندن تئوری‌های نقادانه‌ی فلسفی که خود عمیقاً متأثر از نظریان علم تجربی بودند، نقشی انکارناپذیر در نضج گرفتن این فرهنگ داشتند. ماکس وبر شاید یکی از کسانی باشد که به خوبی سیر شکل‌گیری تمدن غربی و انسجام یافتن فرهنگ بوروکراتیک را تحلیل کرده است. قطعاً جای انکار نیست که آرای کانت و دکارت و هگل هم در رشد این اندیشه‌ها مؤثر بوده‌اند و هم رجوع به ما قبلِ آنها میسر شاید نباشد. برای ظریفترین نکته این است که وقتی که نه صاحبِ آن آراء و نه پدیدآورنده‌گان آن منظومه‌های معرفتی قایل به تسری‌پذیر بودن آنها نیستند و آنها را الگوهایی می‌دانند که در بستر زمانی و مکانی خاص موضوعیت دارند‏، طرفه مدعای شگرفی است که ما از برون در لاف جاودانگی آنها یا تفوق و برتری آنها را بزنیم! همین جا می‌خواهیم به نکته‌ای بازگردم که نویسنده‌ی سیبستان از ویتگنشتاین یادآوری کرده است. از منظر ویتنگشتاین، حتی در پدیدآوردن منظومه‌های معرفتی، ما درگیر یک بازی زبانی هستیم. سخنان ما و تعاریف و تعابیر ما همگی در بستر و بر زمین و زمینه‌ی همین بازی‌های زبانی بنا می‌شوند. در نتیجه هرگز نمی‌توان یک الگوی فکری و معرفتی را که در منطقه‌ای خاص پدید آمده است به همین سادگی به جای دیگر برد. وقتی مؤلفه‌ها و مقومات یک بنای معرفتی در دو فرهنگ مختلف تفاوت دارد، نقش کردنِ آنها بر سپهر معرفتی قومی دیگر خبطی بزرگ است.
نکته‌ای که شاید در این میان رهزنی می‌کند و چه بسا کتاب کتابچه هم به این موضوع متوسل شود و آن را،‌ چنانکه من نیز پیشتر اشاره کردم، مبنای بحث بداند، حجیت علوم تجربی است. به اعتقاد من یکی از خطاهای پاره‌ای از روشنفکران معاصران خلط کردن و برآمیختن حوزه‌ی علوم تجربی و علوم انسانی است. نمی‌توان مدعی شد که روش‌های علمی محققین غربی در همه جا موفق خواهند بود. روش‌های علمی محققین غربی در علوم انسانی هم‌ردیف و هم‌شأن روش‌های ایشان در مثلاً ریاضیات یا فیزیک نیست که چنین مدعایی داشته باشیم. این البته سخن من نیست و فلاسفه‌ی علم و فلاسفه‌ی علم‌الاجتماع این دو حوزه را به خوبی تفکیک کرده‌اند. ایضاً مدعای کسانی که می‌گویند «ایمان مدرن» (در صورت معنا داشتن) وجود ندارد و تعبیر متناقض است همین ایراد را دارد. همچنین مدعای آقای جهانبگلو که روشنفکری دین را مثل مربعِ مدور می‌داند، ناشی از همین خلط موضوع است.
متأسفانه یکی از تعبیراتی که کاتب کتابچه به کار می‌برد و هیچ تلاشی برای تعریف و توضیح آن به خرج نمی‌دهد «معرفت اسلامی» است؛ حتی تعبیر او از «مسلمانان» همین ایراد را دارد. این متصلب ساختن و مونولیت ساختن کلمات نتیجه‌ای جز همان نتایجی که کاتب کتابچه می‌خواهد نمی‌دهد. آنچه که من بر نمی‌تابم همین مطلق‌نگری است که می‌بینم. مهدی همه‌ی مسلمانان را به یک چوب می‌راند و غافل از اینکه حتی کسانی از جنس او و خودِ او هم نام و عنوان مسلمانی را با خود دارند. معرفتی هم که او شاید بتواند پدید بیاورد، نهایتا از دیدِ یک غربی معرفتی است که مسلمانی پدید آورده است. مگر کسی امروزه پزشکی مغرب زمین را از آن رو که زمانی بسیاری از مقوماتش از نزد مسلمین آمده است، پزشکی غربیان بدون غربیان می‌داند؟! آری،‌ وقتی که تعاریف ما یکسان نباشد،‌ معلوم است که با مقدمات مهدی خلجی همان نتایجی که می‌خواهد گرفته می‌شود. اما کسی هیچ وقت در صحت و سقم آن مقدمات تشکیک و تردید کرده است؟ به اعتقاد من چالش اساسی و عمده‌ای که مهدی باید پاسخگوی آن باشد، تعیین حدود و ثغور تعاریف و روشن ساختن این «ایده‌آل تایپ»‌هاست. این رده‌بندی‌های اوست که برای من محل مناقشه‌ی اصلی است.
باز هم این بحث را ادامه خواهم داد. تا بعد.

بایگانی