آذر ۵, ۱۳۸۲

ساقیا آمدن عید مبارک بادت!

هم اکنون به رتق و فتق امور اندرونی مشغول بودیم که زنگ تیلیفون بارگاه همایونی ناگهان رشته‌ی افکار خاقان جهاندار را گسیخت. فکرش را بکنید

برای ساغرِ ساقی

از بد حادثه آن جام که دادی بشکست شادیِ این دلِ بشکسته، یکی جامِ دگر!

تابِ نگاه

شکنجه‌ی جانکاهِ عزلت و بی‌خویشیِ رهزنِ خود را تاب آوردم تا نگاهی تابناک در عمقِ ظلمتم درخشیدن گرفت. تا دمیدنِ این خورشید بسی قربانیِ عزیز