اسفند ۱۳۸۲

از فتنه‌های دربار

الساعه که مقام منیع شهریاری فراغتی از امور متفرقه‌ی اندرونی حاصل فرمودند در خاطر مبارک‌شان خطور نمود که شبِ دوشین را در معیت ملازمان درگاه

باید که تو هم باشی

می‌خواستم بنویسم: «در بگشایید شمع بیارید عود بسوزید پرده به یکسو زنید از رخ مهتاب شاید این از غبار راه رسیده آن سفری همنشین گمشده

جل الخالق!

باورم نمی‌شود! دیگر داشتم کم کم از خودم ناامید می‌شدم. یک نفر اجابت دعوت کرد و چهار خط در دبیره نوشت، باشد تا تذکره‌ای باشد

پادشاه شهر کوران یا . . .؟

امشب یادداشت نویسنده‌ی وبلاگ کلاغ‌ سیاه را خواندم درباره‌ی فیلم چرخ و فلک. ماجرای طعنه‌های نهفته در نوشته‌ی ایشان را به «ملکوتیان» و کاتب سیبستان

اغتنموا ایها الاصحاب!

دیگر به چه زبانی بنویسم؟! این دبیره را ما همین جور از سر بخار معده نگذاشتیم اینجا! آنهایی که ننوشته‌اند معلوم است چه کسانی هستند،

از اصحاب ملکوت

امشب در محل نمایش فیلم چرخ و فلک ساخته‌ی صاحب سیبستان و مشغول تماشای فیلم بودیم که سلطان بانوی ملکوت تماس گرفت و خبر انتخاب

افزایش‌های اخیر و مجدد طربستان

لازم دیدم اینها را یادآوری کنم. تعدادی تصنیف و ترانه‌ی جدید از بنان و مرضیه به مجموعه‌ی طربستان افزوده شده است. مشکل همیشگی من با

بن بست قانون اساسی

تازه از سخنرانی محسن سازگارا برگشته‌ام. سخنرانی که چه عرض کنم، کلاس درس بود. سخنان بسیار جالب و نکات ظریفی را برای گفتن داشت. سازگارا

سخنرانی محسن سازگارا در لندن

برای کسانی که در لندن زندگی می‌کنند می‌نویسم. خبر را دقایقی پیش شنیدم اما کسانی که بخواهند می‌توانند خودشان را برسانند. امشب ساعت شش و

این آغاز انتصابات است

قرار است از این لحظه انتصابات مجلس هفتم آغاز شود. ماجرا آن قدر روشن است که آن که اهل خرد و انصاف است از خود

چشم شور آشوری

هنوز مدت درازی نگذشته است که داریوش آشوری آن توصیف تمجیدآمیز را از محمد قوچانی و روزنامه‌ی شرق کرد. وضعیت بحران‌زده‌ی سیاست ایران هم همیشه

از خاک تا افلاک

بشنوید ای باد و باران . . . شده است که حیران میان آسمان و زمین گوشه‌گوشه‌ی جهان را در جست‌وجوی‌اش باشید؟ درد عظیم‌تر من

ز عنقا قیاس کار بگیر

گوشه‌نشینی و سکوت خاصیت‌ها دارد. وقتی که آدمی خود را در منظر و مرآی خلایق می‌افکند،‌ آن هم در روزگار مدرن، مهم‌ترین رکن و برجسته‌ترین

اسپید پرند

یک عضو دیگر به سلسله ی ملکوتیان افزوده شد. چنان که در نخستین یادداشت صفحه آورده‌ام،‌ کاتب اسپید از کیمبریج می‌نویسد اما اینک را در

مفتی عقل . . .

در دلم بود که بی‌دوست نباشم هرگز / چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

افتاده در غرقابه‌ای. . .

این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد / سودای آن ساقی مرا، باقی همه آن شما دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی

بهاران؟ خجسته باد؟

امروز سالگرد ۲۵ سال انقلاب ایران است. این موسیقی را بشنوید (بهاران خجسته باد) و آن روزهای نخست را به یاد بیاورید. ببینید در آن

سکوت یا سخن؟

امروز در کلاس شانتال موف، در انتهای بحث وقتی سخن از دموکراسی و مشروعیت کاریزماتیک از نگاه ماکس وبر بود،‌ اتفاقاً سخن از ایران به

آنها که موسیقی را نمی‌شنوند . . .

برای کسانی که موسیقی را نمی‌شنوند و هنگام مراجعه به سایت مکرومدیا در پیاده کردن فلش‌پلی‌یر مشکل دارند، زیر کلید‌های کنترل خاموش و روشن کردن

طلایی،‌ سرخ و سیاه: غ . . .غ . . .غ

زنی حدوداً شصت ساله و کوتاه قد. گیسوانی طلایی. کت و شلواری سرخرنگ و کفش و جوراب‌هایی سیاه. کیف دستی سرخرنگ و گردن‌آویزی با نقش

یک اشتباه تاریخی

دیروز که توی هواپیما داشتم بخارا را می‌خواندم چشمم به عکس نامه‌ای افتاد منسوب به امیرکبیر که گویا به ناصرالدین شاه نوشته است. این نامه

دموکراسی و اسلام

امروز اولین جلسه‌ی آغاز ترم جدید بود. وقتی که می‌خواست وارد آسانسور بشوم، استاد درس «دموکراسی و اسلام» عبدالوهاب الافندی هم همراه‌ام بود. کلاس خلوتی

ناقه‌ی مجنون

تازه از راه رسیده‌ام و وسایل را که در اتاق‌ام نهادم به همراه مهدی بیرون زدم. طاقتِ خانه ماندن و مرتب کردن نداشتم. خستگی تن

شاعر و شیرینی و گل

دیشب را میهمان همایونی حامد بودیم! بماند که چه ماجرایی پیش آمد بر سر خمی که بشکسته بود!! القصه شب دوشین را با حامد گذرانیدیم

شمه‌ای واگو از آن خوش حال‌ها

دو شب پیش، قصد کردیم سری به کافه‌ی شوکا بزنیم. از سال گذشته که آخرین باری بود به شوکا رفته بودم،‌ یار علی مقدم را

وقایع اتفاقیه

دو سه روزی شده است که عزم نوشتن دارم و مجالی حاصل نمی‌شود تا شرح حکایات اخیر را بازگویم. روز یکشنبه به دیدار علی دهباشی

قربان‌گاه اسماعیلیان

در دلم بود که . . . عید قربان است. ندانستیم که خود قربانی هستیم و: مست و پریشانِ توام، موقوف فرمان توام / اسحاق