بشنوید ای باد و باران . . . شده است که حیران میان آسمان و زمین گوشهگوشهی جهان را در جستوجویاش باشید؟ درد عظیمتر من از آن است که در کنار من است، با من است، حاضر است و موجود، اما درد استخوانگداز دوریاش ریشهام را میسوزاند! امشب بیبهانه دلام پرپر میزد برایاش. مو به مو دارم سخنها، نکتهها از انجمنها! چه انجمنها که ندیدیم! از انجمن اخوانالصفاء بگیر تا انجمن پریشانحالان عاشق و دلبردگان زمانهی ما! شمع خود سوزی چو من، در میان انجمن، گاهی اگر آهی کشد دلها بسوزد! نمیدانم از چه رو قصد آزردن ما دارند این خلایق؟ یک چنین آتش به جان، مصلحت باشد همان، با عشق خود تنها شود، تنها بسوزد! امروز غروب برای هادی میگفتم که مردمان به چه جرأتی صدق ارادت ما را در ترازوی هوس خود مینهند و ایمان عشق را به آلودگیِ خیال خود میسنجند؟! منِ خونین دل را از چه رو به تازیانهی ملامت میرانند؟ اینجا حدیث یار و اغیار در میانه نیست. حکایت اخلاص است که در شمار می آید. و این سری است که میان من، نه میان ما، و اوست. هم او که از فراز آسمانها دستی دراز کرد و دو سرگشته را که هیچ ربطی به هم نداشتند در کنار یکدیگر نشاند! هم او که مصداق جوشش و کششی دریایی و شوری آذرخش آساست. هم اوست:
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار / دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم!
ما اگر پیریم و گر برنا، مرد غوغاییم و طوفان را پای میفشاریم. قرنهاست که همراز ملامت بودهایم. قرنهاست که پنهان ره سپردهام، از صورتی به صورتی و از قبایی به قبایی! از دیاری به دیار و از خاک تا افلاک! دانم که به اینجا هم نخواهیم پایید. نشان پا هم از خود نخواهیم گذاشت بر پهنهی خاک:
در نیابد جستوجو آن مرد را / گر چه بیند رو به رو آن مرد را
هنگامهی رقصی است افلاکی که:
رقص تن در گردش آرد خاک را / رقص جان بر هم زند افلاک را
مطلب مرتبطی یافت نشد.