روح پریشان بادبادکها
یک هفتهای است که کتاب «بادبادکباز» خالد حسینی را به دست گرفتهام و در قطار و هر جا که فرصت میکنم، میخوانمش. داستان کودکی افغان
یک هفتهای است که کتاب «بادبادکباز» خالد حسینی را به دست گرفتهام و در قطار و هر جا که فرصت میکنم، میخوانمش. داستان کودکی افغان
همهاش را به حساب تنبلی یا مشغلهی زیاد کاری بگذارید، ولی اگر تا به حال دربارهی بلاگنیوز ننوشتهام، واقعاً دلیلاش مشغلهی زیاد کاری بوده است
از دوستان عزیزی که برای دو مطلب قبل کامنت گذاشتهاند ممنونام. سر فرصت به آنها که پاسخ ندادهام، در مطلبی جداگانه یا در ذیل نظر
دیشب دوستی میگفت در نوشتهی آخرت تعابیری که به کار برده بودی («روبه مکاره» و «عقرب جراره») تعابیر درشتی هستند و بیشتر به فحش شبیهاند
اگر به بخش طربستان ملکوت در قسمت دیگران رفته باشید، حتماً سرود «آمریکا آمریکا» را دیده و شاید شنیدهاید. امروز ضمن کار داشتم این سرود
ماهها بود که فضای (دومین) ملکوت به خاطر هجوم شدید اسپمرها شدیداً تحت فشار بود! برای رهایی از فشارِ بیامانی که روبوتها به سیستم وارد
وبلاگ آدم را لو میدهد، اما میتواند آدم را پنهان هم بکند. وقتی آدم وبلاگ مینویسد، بخشی از وجودش را به نمایش میگذارد، اما همیشه
باز شوق یوسفم دامن گرفت پیر ما را بوی پیراهن گرفت ای دریغا نازک آرای تنش بوی خون میآید از پیراهنش ای برادرها! خبر چون
چیزکی که میخواستم در نقد نوشتهی سعید حنایی بنویسم، تبدیل به یادداشتی افسار گسیخته شد که علیالظاهر باعث رنجش شدید سعید حنایی شده است. این
۱. فکر نمیکردم سعید چنین واکنشی به نوشتهی من نشان دهد. اما نه، باید فکرش را میکردم. سعید بارها میزان حساسیتاش را در همین وبلاگاش
از خواندن این مطلب سعید حنایی کاشانی شگفت زده شدم بسیار. او خواسته است آشوری را نقد کند، اما تنها شیوهی طعنه زدن و بهانهجویی
این وسوسههای ذهنی آدم را راحت نمیگذارد. مدت درازی نگذشته است از بحثی که دربارهی استشهاد پیش آمده بود. به گمانام قصور است و بیانصافی