دیشب دوستی میگفت در نوشتهی آخرت تعابیری که به کار برده بودی («روبه مکاره» و «عقرب جراره») تعابیر درشتی هستند و بیشتر به فحش شبیهاند تا مثلاً مقاله. بد نیست توضیحی بدهم تا موضعام روشنتر شود. نخست اینکه در همان یادداشت اشاره کرده بودم که این تعابیر در فلان سرود وجود دارند و مخصوصاً آنها را در گیومه گذاشته بودم تا مشخص شود تعابیر از من نیستند. دیگر اینکه خلاصهی حرفِ من این است که دستگاه سیاستِ خارجی آمریکا، در کنار بسیاری دیگر در خود منطقهی خاور میانه، امنیت جهان و منطقه را به مخاطره انداختهاند. ریشهی اصلی را هم البته چنانکه چندین بار نوشتهام از نادانی و خلاء اطلاعرسانی شفاف و صریح و بدون پیشفرض است. به همان اندازه که نظام فکری ایدئولوژیک در ایران دربارهی نه تنها آمریکا بلکه تمام جهان با پیشفرض و از سر «علت» نگاه میکند، البته آمریکا و دستگاه سیاست خارجیاش وضع بهتری ندارد، بلکه وضعاش وخیمتر و سرزنشبارتر است. اگر مثلاً ایران چنین بکند یا بگوید، برای ما شاید قابل درک باشد چون نهایتاً خواهیم گفت از یک نظام فکری ایدئولوژیک که ادعای «حقوق بشر» و «دموکراسی» هم ندارد و رسماً بر سر منابر تقبیح میکنند اینها را، انتظاری بیش از این نیست. اما سیاستهای دوگانهی آمریکا و غربی که تمام ارزشهای متعالی بشری و انسانی و حتی ارزشهای نظام فکری لیبرال برای خودشان ارزش است فقط و «دیگری» مادامی که مانند آنها نیندیشد از آن بیبهره است. این ادعای به گزاف و فاقد پشتوانهای نیست. شواهد بسیار میتوان برای آن آورد. دیروز یکی از روزنامههای انگلیسی را میخواندم که مطلب مفصل و دو صفحهای نوشته بود دربارهی بوش و بلر. خلاصهی حرفاش این بود که بوش (و تا حدی بلر) اعتبار اخلاقی ما (یعنی آمریکا و انگلیس) را مخدوش کردهاند. این نوع مخالفت با سیاستهای بوش و بلر البته چیز تازهای نیست.
به هر حال، هر نوشتهی وبلاگی ضرورتی ندارد مقاله باشد. با طور خاصتر، هیچ ضرورتی ندارد خطاب به ارباب قدرت و ثروت، به تلخی و درشتی نوشته نشود. میپذیرم البته که ممکن است هر طبع و ذایقهای با این زبان سازگار نباشد، اما مغز حرف همان است که گفتم. نمیتوان تمام تقصیرها را مثلاً به گردن ایران یا حزب الله انداخت. شکی نیست که اینها مقصرند و البته باید تاواناش را بدهند. اما به این هم باید توجه کرد که آمریکا هم مقصر است و تاوانِ حماقتاش را دیگران و بیگناهان دارند میدهند. شما حتی از دید یک متخصص روابط بینالملل و علوم سیاسی هم که نگاه کنید، لحن و زبان و بیان کسی مثل جان بولتون در سازمان ملل، زبان و ادبیات قلدرانه و متخبترانهای است. من زبان توهین و گردنکشی و خودبرتر بینی را از هیچ کسی بر نمیتابم. آری، زبان نرم و صلحدوستانه مطلوب و آرمانِ من است. اما نرمش و ملایمت زبانی در برابر کسی که با تفرعن سخن میگوید، طبیعت من نیست. حداقل قلمام را جایی که میتوانم به سود مظلوم بگردانم، به زیان مظلوم در برابر ظالم خاموش نگه نمیدارم. مسأله این است: بحرانی در خاور میانه هست و خیلی از طرفها در آن مقصرند. انصاف نیست و اخلاقی هم نیست که خطای همه را ببینیم جز خطای آمریکا را.
پ. ن. نکتهی مهم در این بحث به نظر من این است که قدرت و سیاست را باید با بیرحمی تمام و بدون تعارف نقد کرد. وقتی منتقد در برابر قدرت زباناش لال میشود، نقدش ایراد جدی دارد. هنری نیست که کسانی را که «قدرت» ندارند و اهرم سیاست به دستشان نیست نقد کنیم. از طرفی نقد هم نباید یکسویه و جانبدارانه باشد. سکوت در برابر لغزشهای برخی از قدرتمدارن و نقد کردن بخش خاصی که صاحب قدرت (در هر کجای دنیا باشند)، سکوتی معنیدار است. باید توضیح داد که سکوت اگر میکنیم، به معنای تأیید چیزی که مسکوت نهادهایم نیست. تیغ نقد باید برای همه فارغ از مذهب، نژاد، جنسیت و موقعیت جغرافیایی تیز باشد. جز این اگر باشد، نوعی نژادپرستی فکری و ایدئولوژیک بر نقد حاکم خواهد بود.
مطلب مرتبطی یافت نشد.