زنده باد رازی، مرده باد هر که دیگر!
یادداشتی که دربارهی آرامش دوستدار نوشته بودم، بر بعضی گران آمده است و احساس کردهاند من قدر این گوهر ارزشمند و تابناک جهان فلسفه را
یادداشتی که دربارهی آرامش دوستدار نوشته بودم، بر بعضی گران آمده است و احساس کردهاند من قدر این گوهر ارزشمند و تابناک جهان فلسفه را
مولوی بیت مشهوری دارد: پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود. این بیت قرنها با ذهن بسیاری بازی کرده است (از
در صفحهی نیلگون زمانه، مطلبی از عبدی کلانتری آمده است دربارهی نقد آرامش دوستدار به «فلسفهی اسلامی». من عجالتاً کاری ندارم محتویات این صفحه روایت
عجب فیلم شگفتانگیزی بود این «تمام مردان شاه». شاهکاری بود و سخت تکاندهنده. من همیشه سعی کردهام فاصلهام را از سیاست حفظ کنم. همیشه باور
آخر شب است، یعنی دیگر صبح سهشنبه است، و من مشغول کار. ناگهان فکری هجوم آورده است به مغزم و کارم را مختل کرده. هر چه
به سرم زد امشب که چیزی را از میان کتابهای انبار شده پیدا کنم. بعد از کلی تمیزکاری و مرتب کردن به هم ریختگیها، یکی
امروز خبری در سایت هنر و موسیقی آمده بود دربارهی کنسرتهای اخیر شجریان. به نقل از آقای درخشانی آمده است که تصنیف «سخن عشق» از
زیاد وقت ندارم، پس سریع مینویسم. بگذارید اول بگویم آن یادداشت «تأثیرگذارترینها»ی من حاصل چند روز فکر کردن بود. اما نتیجهاش چندان برای خودم دلخواه
آمد متفکر نشست مقابلام. گفت: «داری چه کار میکنی؟ اصلاً اینها چیست که مینویسی؟» گفتم: «فکر میکنم مهم است. فکر میکنم خاصیتی دارد. فکر میکنم
اصل جملهی وزیر ارشاد به نقل از ایسنا: «ما سایتها و پایگاهها را به دریافت مجوز از خودمان اجبار نکردیم و فقط به آنها گفتیم
هیچ آدمی بیگذشته نیست. همه از پیشنیان یا همروزگارانشان اثر گرفتهاند. آنچه ما امروز هستیم، هر یک از ما، تنها محصول تلاش یا حرکت خودمان
در این تجربهی چندین سالهی وبلاگنویسی، یکی از چیزهایی که سخت آزارم داده است، همین خوانندگان سرسریخوان بوده است. عدهای میآیند مطلبی را بخوانند، دو
خوب. گفته بودم دربارهی تونی بلر مینویسم؟ حرفام را پس میگیرم. دربارهی بنان مینویسم. اصلاً بگذارید برایتان قصه بگویم. چیزی شبیه بیوگرافی. من اساساً تا
نشستهام، لپتاپ به بغل، روی مبل و دارم همینجوری اخبار را میجورم. فکر کنم یکی دو ساعتی شده است که بیوقفه دارم خبر میخوانم یا
امروز هوا یکسره بارانی بود. پس ماندهی سرماخوردگی در سرم سنگینی میکند. بیرمق دست بردم از کتابهای روی میز کارم منطق الطیر را برداشتم و
امروز دوستی میگفت مدتهاست در وبلاگ از خودت چیزی نمینویسی و همه چیز شده است تخصصی و فنی و انتقادی و این چیزها. راست میگفت.
مدتی پیش، روی پروژهای کار میکردم که باید مجموعهای شعر، از قصیده گرفته تا غزل را هم آوانگاری میکردم و هم ترجمه. انتخاب اشعار با
دیشب یادداشت خورشید خانم را که دیدم چندان فرصت نکردم این وبلاگ سر تا پا تهدید را بخوانم. وقتی چنین چیزهایی را در کشورمان میبینم،
ظاهراً بعضی جاها در ایران ملکوت (یعنی وبلاگ بنده) را فیلتر کردهاند. کسانی که این وبلاگ را میخوانند (یعنی میتوانند بدون فیلتر شکن بخوانند)، میشود لطفاً
وقتی به آدم شرقی فکر میکنیم، شاید اولین چیزی که به ذهن ما میرسد، آدمی است سنتی، مذهبی، سختگیر و متعصب، شاید هم بیسواد. بر
بعد از اینکه یادداشت «بأی ذنب؟» را نوشتم، دیدم بعضاً عدهای در اصالت فیلم شک کردهاند و گفتهاند که زود داوری کردهام و از سر