مدتی پیش، روی پروژهای کار میکردم که باید مجموعهای شعر، از قصیده گرفته تا غزل را هم آوانگاری میکردم و هم ترجمه. انتخاب اشعار با خود من بود. طبعاً باید از مولوی هم شعر اختیار میکردم. ضمن ورق زدنهای مکررم در دیوان شمس (و گزیدهی شفیعی کدکنی)، به دو بیت دردسر ساز (حداقل برای خودم) برخوردم. بیتها اینها هستند:
۱. آنکه زین جرعه کشد، جمله جهاناش نکشد / مگر او را به گلیم از بر ما برگیرند
۲. حلاج وشانیم که از دار نترسیم / مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
مشکلات اینهاست: در بیت اول، آن «نکشد» در مصرع نخست باید با ضم کاف خوانده شود یا به کسر (یا فتح) کاف؟ یعنی کسی که از این جرعه بخورد دیگر دنیا هم حریفاش نمیشود و کسی نمیتواند او را به قتل برساند؟! یا کسی که این جرعه را بخورد آن قدر مست و ملنگ و خراب میشود که باید حتماً بیندازندش توی گلیم تا بتوانند حملاش کنند (بکشندش)؟
در بیت دوم، دو کلمهی آخر مصرع دوم، مشکل ساز است. پیش از هر چیز، این بیت از غزلی است که به مولوی منسوب است ولی واقعاً از آن مولوی نیست. اما آنقدر متواتر است که همه فکر میکنند غزل مولوی است (ما در ره عشق تو اسیران بلاییم؛ این را شجریان هم خوانده است). دو کلمهی آخر را باید خواند: «در عشقِ خداییم» (یعنی به حالت اضافی) یا «در عشقْ خداییم» (با سکون روی قاف عشق)؟ عدهای حالت اول را اختیار کردهاند که مثلاً بوی شرک از آن به مشام نرسد ولی اینجوری بیت پاک بیمعنا میشود. یعنی چه که در عشقِ خداییم؟ در عشقِ کسی بودن یعنی چه؟ شجریان صورت درستتر آن را میخواند یعنی در عشقْ خدا هستیم. از حیث لفظی این قرائت دوم درستتر است چون در مصرع نخست به حلاج اشاره رفته است که ادعای انا الحق کرده بود و بعد هم صحبت از مجنون و دیوانگیهای اوست. اما این هم قرائتِ وصلهبندی شدهی آن است. بیت اساساً بیت ضعیفی است. در عشق، خدا بودن یعنی چه؟ خوب اگر کسی خداست در همه چیز خداست. چه حاجت به این قید؟ مثلاً اگر بگویند فلانی در علم، خداست، چه معنایی میدهد؟ این تعبیرها، فلانی در فلان چیز خداست، به نظر من خیلی امروز میآیند. خلاصه یک جای این تلقی بدجوری میلنگد. من هم دقیق نمیتوانم تقریرش کنم.
اینها را وقتی که کار را انجام میدادم یک بار با سایه در میان نهادم. در مورد بیت دوم، او اول گفت همان «در عشقِ خداییم» درستتر است، اما دوباره که با او صحبت کردم حرفاش را تصحیح کرد. صورت درستتر از نظر سایه هم همان در عشقْ خداییم است. دربارهی بیت اول اما، چنانکه سایه هم تأیید کرد، قرائت نکشد به معنای حمل کردن درست است. نکُشد بدون شک غلط است.
اما نکتهی حاشیهای: بزرگان هم بعضی وقتها شعرهای بیسر و ته و بیمعنایی میسرودهاند. هر کس شاعر بزرگی باشد، همیشه همهی شعرهایاش درخشان نیست. یعنی آدم وقتی شعری را میخواند که میگویند مال شاعر بزرگی است (حتی شعر حافظ یا مولوی باشد)، نباید عقلاش را دربست بدهد دستِ نامِ شاعر. بعضی وقتها خوب است آدم کمی فکر کند و عقلاش را به کار بیندازد و تجزیه و تحلیل کند. نمیشود هر چیز بیمعنایی را همینجور خواند به بهانهی اینکه خوب اینجا اینجوری نوشتهاند یا اصلاً آدم شروع به تأویلهای بیسر و ته و ضعیف بکند (مثل آن موردِ در عشقِ خداییم) تا جوری ماجرا را رفو کند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.