بیان توهینآمیز و بیان آزاد
امروز مقالهای در نیویورک تایمز چاپ شده است با عنوان: «بیان توهینآمیز و بیان آزاد». عدهای که فکر میکنند مقاومت در برابر «هر» بیانی بدون
امروز مقالهای در نیویورک تایمز چاپ شده است با عنوان: «بیان توهینآمیز و بیان آزاد». عدهای که فکر میکنند مقاومت در برابر «هر» بیانی بدون
سلسلهی نقدهای سعید حنایی کاشانی بر یادداشتهای اکبر گنجی دربارهی شریعتی هنوز ادامه دارد (آخرین یادداشتاش «شریعتی، مارکس و حقوق بشر» است). تا به حال
این سوتیها رسانهچیها سوژههای با مزهای هستند. امروز در همان بند اول خبر بیبیسی مربوط به سفر احمدینژاد به بولیوی این عبارات آمده است: «به
ثبت شدم. یک ساعت پیش. ولی نمیدانم فاتح شدم یا نه! هنوز خبری از فتح نیست. ثبتاش بیشتر به ثبتاحوال شبیه بود. مثل وقتی که
کسانی که عشق فراوان به کتاب خواندن و کتاب جمع کردن دارند، با ریخت و قیافهی کتابشان هم عشقبازی میکنند. برای بعضیها کتاب، مثل لباس
این ماجراهای محمود آقا در نیویورک حقیقتاً قصهای بدیع است. یعنی به هر جنبهاش نگاه کنی، از هر طرفی که ببینی، سوژه میبارد، آن هم
معصومه ناصری راست میگوید: «کلا هیجان ماجرا زده بالا و همه این شلوغ بازیها کار همین احمدینژادی است که کلا ریز میبینیمش ولی به تنهایی
داشت از دیوار خانهی مردم بالا میرفت به قصد دزدی. صدای تلاوت قرآن به گوشاش خورد. خوب که گوش داد، این آیه بود: «أَلَمْ یَأْنِ
یادداشتی در سایت دویچهوله (به راهنمایی لینکهای رادیو زمانه) دیدم که در آن آمده بود مقامات آمریکایی با دیدار محمود احمدینژاد از محل برجهای تجارت
بستگی دارد آدم حالاش خوش باشد یا ناخوش؛ تلخ باشد یا شیرین. حس آدم نسبت به وطن گاهی اوقات تابع حال است. ولی وطن برای
میدانی، رفیق؟ بعضی وقتها حماقت عدهای از آدمها رنجام میدهد. هر چه فکر کردم نام دیگری جز حماقت برایاش نیافتم. بعضیها چنان ذهن و روحشان در تار
چهار زانو نشسته بود روی زمین. چهرهاش در هم فشرده بود و ابرواناش گرهخورده. قطرهی اشکی به مژگاناش دوید و آرام زمزمه کرد: « .
بعضی وقتها آدم – یعنی خودم – حس میکند آویزان است. آویزان است به مویی. به رشتهای که نمیدانی محکم است یا به باریکی مو.
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش همین دیگر. توضیح نمیخواهد.
باشد، میزنم به سیم آخر. هر چه ملت دوست دارند بگویند. یک بار دیگر هم نوشته بودم که من علی لاریجانی را سیاستمدار و دیپلماتی
یک ساعتی شده است که برنامهی یک هفتهایمان تمام شده است. دیشب میزبانان ما را سوار قایقی در آبراههای کردند که دوبی را به ایران
چند روزی میشود دوبی هستم. هر بار آمدم بنویسم برنامههای روز بعدم مانع میشد. دو روز اولی که آمدم اینجا، حتی پایام را از هتل
یک ساعتی مانده است به مقصد برسیم. به اواخر فیلم «چوپان خوب» رابرت دنیرو رسیدهام. در قسمتی از فیلم، یک پیرمردِ ایتالیایی، که از چند
خاطرم هست که سالهای دانشجویی ریاضی در دانشگاه فردوسی مشهد، سخت شیفتهی مطالعهی آنالیز و توابع مختلط بودم (یکی از آنالیزها را دکتر نارنجانی درس
چندین سال پیش، زمستان ۱۳۷۶ و بهار ۱۳۷۷، با بوی عطری آشنا شدم که هر بار جایی به مشامام میخورد ناخودآگاه درنگ میکنم. میایستم. خیالام