چندین سال پیش، زمستان ۱۳۷۶ و بهار ۱۳۷۷، با بوی عطری آشنا شدم که هر بار جایی به مشامام میخورد ناخودآگاه درنگ میکنم. میایستم. خیالام بال میکشد به دور دستها. انگار چیزی جایی جا مانده است. ولی هست. یا شاید هم هیچ کدام از اینها نیست. شاید همین بوی غریبی است که در جان آدم میماند. این عطر، و فقط همین عطر نه نمونههای تازهاش، سخت تکانام میدهد. دلتان خواست بروید به وبسایتاش و نمونهاش را سفارش بدهید بفرستند در خانهتان! دیشب پیش از خواب لپتاپ به دست نشسته بودم و آخرین جیرهی روزانهی مقالات و اخبار و اطلاعات را مصرف میکردم. کنار سرم، این عطر با هر وزش نسیمی در جانام رسوخ میکرد و گذشته را زنده میساخت. هیچ عطری تا به امروز به قدر این یکی در جانام ننشسته است. این عطر چه سرّی دارد؟
مطلب مرتبطی یافت نشد.