تأثیر صحبت
توی هواپیما نشستهام به سوی لندن. فیلم «یک ذهن زیبا» را تازه تمام کردهام (بقیهی فیلمها هم در صف قرار دارند). فیلم را که میدیدم
توی هواپیما نشستهام به سوی لندن. فیلم «یک ذهن زیبا» را تازه تمام کردهام (بقیهی فیلمها هم در صف قرار دارند). فیلم را که میدیدم
۱. شیراز هنوز در شمار بهترین و زیباترین شهرهایی است که دیدهام. جدای میزبان مهربان و مهماننوازی که در شیراز داشتیم، قدم به قدم شهر
این فضای قومگرا و نژادپرست سخت آزارم میدهد. یادداشتی که دربارهی تخت جمشید نوشته بودم یک پیام روشن داشت: پرهیز از تعصب و زیادهروی. اعراب،
این را از دورهی نوجوانی آموختهام که وقتی مرتب درگیری ذهنی با چیزی داشته باشی و به نحوی جدلگونه دایماً به ستیز با آن بپردازی،
دیگر داریم از شیراز میرویم. برق قطع شده است اما لپتاپ هنوز برق دارد و تلفن هم وصل است. پس دو خط بنویسم تا یادم
هلال ماه ربیع الاول. مقارنهی ماه و ؟ خیابان ولیعصر، عباس آباد! (عکس دیشب است).
کی گفته است ما وبلاگ نمینویسم این روزها؟ هان؟ درست است اینترنت دیزلی است و خدا لعنت کند بنیان فیلترینگ را، اما وقتی همه خواب
خوب. سال نو بر وبلاگستان و ایرانیهای وبلاگستان مبارک! کلهی سحر بیدار ماندهام، چون خوابام نمیبرد. همین جور دارم با اینترنت دیزلی و فیلتر شده
هر بار که میآیم ایران، هر چقدر هم که از رخدادهای اینجا دلچرکین باشم، باز هم حسی عجیبی به ایران دارم. با وجود اینکه وطن
تازه امروز صبح رسیدهام تهران. یادداشت قبلی را توی هواپیما نوشتم و اینجا (یعنی در تهران) منتشر شد. از صبح که آمدهام مشغول خرید بودم.
استادی که در یادداشت پیشینام ذکرش رفت، آدمی است بسیار باهوش و با فضیلت. دست بر قضا، از آن استادانی است که کلی رفتارهای عجیب
امشب قبل از اینکه راهی خانه شوم، یکی دو ساعتی با یکی از استادان محل کارم به گفتوگو نشستم در اداره و از ابتدای اسلام
مدتها بود یادداشت تازهای از مهدی خلجی نخوانده بودم. اما این یادداشت خلجی در زمانه با عنوان «زنترسی، خاستگاهِ هراسهای سیاست مذهبی» دوباره مرا باز
آدم وقتی در زندگی هدفی دارد و خودش میداند چه میکند، بسیار پیش میآید که اتفاقات بیرون، رهگذران، فضولها و بعضی از همین آدمهای معمولی
داشتم این فیلم «الماس خونین» را میدیدم. سخت تکان دهنده است این فیلم. اساساً هر آنچه که به آفریقا و رنجهای کشورهای مصیبتزدهی جهان سوم
شاید این را یک بار دیگر هم نوشتهام. قرآن زبان بلاغی شگفتانگیزی دارد. علیالخصوص قصههای قرآن، مثلهای آن و صورتِ آن عالمی بیکرانه است. به
میگویند یکی میخواست جعل اسکناس کند، رفت اسکناس هفتصد تومانی جعل کرد! – بدون شرح!
آیهی چهل و سوم سورهی عنکبوت این است: «و تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العاقلون». «و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون»
مدعیان دینداری و (حتی گاهی دینداران) خیلی آسان به ورطهی فسق و بیتقوایی فرو میافتند. بیدینها که خود بیتقوا هستند، اما دینداران هستند که در
خیلی سخت است که ندانی چه کردهای و روحات از همه جا بیخبر باشد و یکی تو را مقصر بداند. فکرش را بکن که مثلاً
گمان میکنم مطلب پیشین نیاز به تکملهای دارد. خلاصهی مطلب قبل این بود که مشابهتهایی در رفتار دانشمندان دینی و دانشمندان علوم تجربی و طبیعی
دیشب توفیقی دست داد و ساعتی با استادی بزرگوار مجال گفتوگویی فراهم شد. بحثمان به فلسفه و تاریخ علم و همچنین به دین کشیده شد.
سختِ عنانِ قلم را گرفته بودم که وارد ماجرای آشوری و نویسندهی فل سفه نشوم. تازه رفتهام سراغ اینترنت و میبینم که حضرتِ استاد نامِ
وه! بالاخره آمدی! جانمان به لب رسید بس که سرت به کار گرم بود! پسرت زودتر از خودت آمد. همان جوان خجالتی که راهاش را
هنوز چهار ماه نشده است که اینجا بودی. نیم ساعت است که بی سر و صدا رفتهای نشستهای توی همین اتاق زیر پای من! این
هر مقامی ادبی دارد. نقد هم ادبِ خاص خود را دارد. وقتی میگویم نقد، ادب خود را دارد، مرادم این نیست که نقد لزوماً باید
امشب ماهِ لندن گرفته بود. ماه گرفتگی بود. رفتم روی بالکن نگاهی به آسمان کردم. همین الآن که دارم اینها را مینویسم نیمی از چهرهی
حتماً همه بارها و بارها این سرودِ اوایل انقلاب را شنیدهاید: «بوی گل و سوسن و یاسمن آید» (در طربستان هم موجود است). عدهی زیادی
۱. هیچ دردی در عالم از دردِ بیکاری بدتر نیست! امروز صبح که از خانه به اداره میآمدم، توی قطار آلبوم «بی تو به سر