روح سرگردان شریعت!

مدت‌ها بود یادداشت تازه‌ای از مهدی خلجی نخوانده بودم. اما این یادداشت خلجی در زمانه با عنوان «زن‌ترسی، خاستگاهِ هراس‌های سیاست مذهبی» دوباره مرا باز گرداند به زمانی که او وبلاگ‌اش را می‌نوشت و سخنانی کمابیش شبیه به همین‌ها را در وبلاگ‌اش می‌آورد.

خوب، خلجی عوض نشده است. من هنوز هیچ تحول مثبت یا اساسی در اندیشه‌ی او نمی‌بینم. این یادداشت، جدای بعضی نکات مثبتی که دارد، نوشته‌ای پریشان است. نه من، نه هیچ انسان عاقلِ دیگری تردیدی ندارد که قانون حاکم بر جمهوری اسلامی ایران، یک قانون سکولار و مدرن و غربی نیست. این اظهر من الشمس است. به طریق اولی، همین قانون عناصر و پاره‌هایی دارد که تضاد مستقیم با بعضی از حقوق اولیه‌ی یک زن دارد و البته خاستگاه آن‌ها یک تلقی خاص از شریعت است. برای مهدی خلجی گویا چیزی به اسم «یک تلقی خاص» معنی ندارد. خلجی «روح» شریعت اسلامی را می‌شناسد (اگر چیزی به اسم روحِ شریعت اسلامی اساساً‌ معنا داشته باشد). برای خلجی تفسیرهای متعدد و تکثرِ تفسیرها ظاهراً بلاموضوع است و اگر هم از نظر او تکثر تفاسیر از دین وجود داشته باشد، لابد آن قدر کم اهمیت و کم‌ وزن است که درخور اعتنا نیست. من حتی نمی‌پرسم که چطور ممکن است در همین شریعتِ اسلامی که مهدی روحِ‌ آن را می‌شناسد، یکی مثل آیت‌الله صانعی فتوا به برابری ارث زن و مرد بدهد و ده‌ها فتوای شاذ دیگر بدهد.

من نمی‌دانم آیا حاکمیت ایران از زن هراس دارد یا نه؟ شاید بشود شواهدی برای آن عرضه کرد. اما گره زدن رفتار حاکمیت سیاسی به شریعت اسلامی و خلاصه کردن تمام رفتار حاکمیت در برخوردش با زنان رویکردی تقلیل‌گرایانه و ساده‌انگارانه است. من واقعاً نمی‌توانم درک کنم که «رشته‌ای انقلاب‌های کپرنیکی» چطور نسبت دوگانه‌ی سنتی جسم و روح را باژگونه کرده است! یا ما فیزیک نخوانده‌ایم و نمی‌فهمیم فیزیک یعنی چه، یا واقعاً تحولات علوم پایه باعث می‌شوند حقوق زن هم در دنیا تغییر کند! من نمی‌فهمم با چه منطقی باید چیزهای ظاهراً نامربوط را بدون ارایه‌ی شواهدی در اثبات ربطشان به هم مربوط کرد. من تردیدی ندارم که قوانین ایران درباره‌‌ی زنان باید تغییر کند و انسانی‌تر شود (و تغییر هم خواهد کرد)، اما دوست بزرگوار ما که انقلاب کپرنیکی را به حق زن ربط می‌دهد، مثل این‌که فراموش کرده است که در همین بریتانیای کبیر، زنان در سال ۱۹۲۸ حق رأی پیدا کردند. و همین جمهوری اسلامی که در آن قانون شریعت حکمرانی می‌کند، از همان ابتدای انقلاب برای زنان حق رأی قایل بود. ظاهراً انقلاب کپرنیک در این مورد اول به ایران رسیده بود و بعد به بریتانیا! یادمان نرود که کپرنیک در قرن پانزده و شانزده میلادی زندگی می‌کرد یعنی نزدیک به ششصد سال پیش. سال وفات کپرنیک یعنی ۱۵۴۳ میلادی را بگیرید و بشمارید که تا سال ۱۹۲۸ چقدر فاصله دارد! این انقلاب‌های کپرنیکی اگر همین‌جور در جامعه‌های غربی اثر می‌گذارد، هم جمهوری اسلامی و هم شریعت اسلام دو سه قرن دیگر وقت دارد! خلجی دلیلی نداشت برای مستدل کردن حرف‌اش به چنین رشته‌ی سستی آویزان شود. (تکمیل: یادم رفت این را ذکر کنم که تا همین پنجاه سال پیش در این مملکت مترقی بریتانیای کبیر، اگر زنی می‌خواست از شوهرش طلاق بگیرد، باید ثابت می‌کرد که رابطه‌ی نامشروعی با مردی دیگر داشته است. در غیر این صورت دادگاه حکمِ طلاق را صادر نمی‌کرد. این هم از نتایج انقلاب کپرنیکی).

خلجی می‌نویسد: «پایه‌ای‌ترین تحول در مفهوم حق رخ داده است. جهان مدرن هر گونه حقی را به حق تن بازمی‌گرداند. سکولاریسم در معنای دقیق خود همین است. حقوق بشر حقوق تن آدمی هستند». این از آن جمله‌های شگفت است واقعاً. من می‌دانم که تن به هر حال در روزگار مدرن نقش مهمی دارد. اما خلجی ماجرا را از زاویه‌ای دیگر می‌بیند. اعدام لویی شانزدهم حرمت و قداستِ «تن» پادشاه را در اروپا شکست و جریان پروتستانتیسم را قوت بخشید. من ربط تن و سیاست را از این منظر می‌بینم (بسط و شرح‌اش بماند برای جای دیگر). اما خلجی از دنیای مدرن و سکولار، تنها آزادی سکس را می‌فهمد. برای او آزادی تن، در آزادی سکس و آزادی زن خلاصه شده است. اما فراموش نباید کرد که همین آزادی سکس، بردگی تازه‌ای را برای زن به ارمغان آورده است. من عجالتاً وارد این بحث نمی‌شوم. اما تحول مفهوم حق با اقتضائات درکِ تازه‌ای از شریعت کجا، و تحول حق به معنای آزادی تن (=آزادی سکس) کجا؟ من نمی‌گویم روابط جنسی آزاد است یا نیست. روابط جنسی بخشی از زندگی بشری است. معنی ندارد بگوییم آزاد نیست. اگر آزاد نبود، تمام ازدواج‌ها نامشروع بود. مراد خلجی خیلی روشن‌تر از این‌هاست. او چیزی شبیه به «ازدواج آزاد» را در دل این سکولاریسم و مدرنیته‌ی مطلوب‌اش می‌گنجاند. نام‌اش را هم حق می‌نهد. این از سست‌ترین استدلال‌هایی است که درباره‌ی رابطه‌ی جنسی و حق هر انسان نسبت به تن‌اش (و به ویژه ولایتِ زن بر تن‌اش) می‌شود آورد. خلجی بهتر بود این حرف‌ها را در رمان‌اش می‌آورد تا در یک مقاله‌ی به اصطلاح علمی. این تلقی‌ها بیشتر به درد رمان می‌خورند تا تحلیل آکادمیک. (راستی چرا این مدعیات خلجی هیچ کدام مرجعی ندارد جز خودش؟ چند نفر آکادمیسین و محقق و دانشمند غربی داریم که این تئوری‌ها را تأیید می‌‌‌کنند؟ کسی اگر نام‌ها را می‌داند، لطفاً یادداشتی بگذارد با ذکر مراجع).

خلجی دو سه بند که پایین‌تر می‌رود، ناگهان از دامان شریعت اسلامی گریبان ایدئولوژی اسلامی را می‌گیرد. خوب بسیارند کسانی که با ایدئولوژی اسلامِ سیاسی مشکل دارند. او از بنیادگراها حرف می‌زند و از ایدئولوژی (نقل قول‌اش را از فاطمه مرنیسی ببینید). اما هنوز من نفهمیده‌ام این «روح شریعت اسلامی» چه چیزی است که تنها در ایدئولوژی اسلامی و بنیادگرایی خودش را نشان می‌دهد و در آراء کسانی مثل یوسف صانعی و مثلاً احمد قابل ناگهان غیب‌اش می‌زند؟!

این بند نوشته‌ی خلجی را بخوانید: «ایدئولوژی اسلامی، استوار بر فرض ایده‌آل بودن دوره‌ای از گذشته است. ایدئولوژی اسلامی روایتی از تاریخ گذشته را می‌سازد و آن روایت را «اصیل‌»، «ناب» و بهترین روایت ممکن می‌داند. افزون بر این، آن گذشته را بهترین دوره تاریخ بشری می‌شمرد که باید بازآفرینی شود و با ضرب و زور هم که شده، همه در شکل و هیأت آن قرار گیرند. برای ایدئولوژی اسلامی تاریخ، سطحی هموار نیست. تاریخ تداوم ظلمات است که نقطه‌ای نورانی میان آن است و باید به آن نقطه نورانی چنگ زد. تاریخ در ایدئولوژی اسلامی یعنی قطعه زمانی مشخص در میان دو جاهلیت؛ جاهلیت پیش از اسلام و جاهلیت مدرن. برای ایدئولوژی اسلامی «آینده» معنا ندارد. تنها پاره‌ای از گذشته به روایتی رسمی اصالت دارد و بس. چنین است که ایدئولوژی اسلامی از بُن، ضد تاریخی‌نگری و نگرش تاریخمند به جهان است». به نظر من این عبارات لفاظی است و بس. بازی کردن است با کلمات و چشم پوشیدن بر واقعیت‌های تاریخی و معاصر دنیای ما و همچنین جهان اسلام. و این توصیفات انشاگونه، حتی اگر نشان و رنگ و بویی از واقعیت در خود داشته باشد، کاری نمی‌کند جز یکپارچه‌سازی. خلجی این را از یاد می‌برد که جاهلیت، نقطه‌ی مقابل اسلام نخستین بود. ما این را به آسانی فراموش می‌‌کنیم که در زمان پیامبر اعراب دختران‌شان را از شرم زنده به گور می‌کردند. پیامبر اسلام این سنت جاهلی را بر انداخت. این تحول در جامعه‌ی عربی ضد زن تلقی می‌شود؟ روح شریعت اسلام در این‌جا هم ضد زن بوده است؟

به جای تلاش برای اصلاح تصویرهای نادرست از زن در یک جامعه‌ی سنتی نباید دست به جایگزین‌هایی زد که نه می‌توان به این سادگی آن‌ها را عملی کرد و نه اصلاً سیر تحول جامعه‌های سکولار و غربی آن‌ها را تأیید می‌‌کند (ارجاع‌تان می‌دهم به ربط کپرنیک با آزادی زن و تن!). وقتی اندیشمندان و روشنفکرانِ دینی (و حتی بعضی از فقیهان) تمام هم و غم‌شان اصلاح تفسیرهای دینی و به روز کردن استنباط‌های دینی است، چنین نگاهی معنایی جز این نمی‌دهد که ما آزادی بی‌قید و شرط جنسی می‌خواهیم و دین مانعی بزرگ بر سر راه آن است، پس به هر حیله‌ای باید آن را کنار زد. جای دریغ است که آن ‌همه تلاش به حق و ارزنده‌ی زنان برای احقاق حقوق حقه‌شان قربانی برداشت‌های ضعیف و سطحی شود. این مطلب را یک مرد نوشته است. آیا زنان هم چنین می‌اندیشند؟ دغدغه‌ی زنان هم همین است؟

پ. ن. بعد از نیم ساعت گفت‌وگو با  بانو این‌ها را نوشته‌ام. آن مورد مربوط به جاهلیت اشاره‌ی اوست. کردیت‌اش مال ایشان است یعنی!

پ. پ. ن. چند نکته‌ی حاشیه‌ای دیگر را هم در «فرافکنی‌های تاریخی درباره‌ی دین» افزوده‌ام که به ادامه‌ی بحث و بسط آن یاری می‌رساند.

بایگانی