امتحان پایان ترم استخدام در وزارت خیالبافی
به پرسشهای زیر پاسخ دقیق و مفصل بدهید: ۱. «نوکلونیالیزم» را دقیقاً و با تکیه بر تمام منابع موجود و تاریخ هزاران سالهی آن تعریف
به پرسشهای زیر پاسخ دقیق و مفصل بدهید: ۱. «نوکلونیالیزم» را دقیقاً و با تکیه بر تمام منابع موجود و تاریخ هزاران سالهی آن تعریف
گاهی اوقات نوشتن برای آدم، کاری است جایگزین. بعضی وقتها هیچ کاری از دستات بر نمیآید. دستات از زمین و آسمان کوتاه است. پاسخات نه
ای خَمُشی! مغزِ منی! پردهی آن نغزِ منی! کمتر فضلِ خَمُشی کهاش نبود خوف و رجا! پ. ن. دلام برای شمس تبریزی تنگ شده است،
برای من که کارهای فنی شدیداً وقتام را میگیرد و از کار و زندگی مرا میاندازد، وجود و پیشگام شدنِ بی مزد و منت رامین
میدانستید که بینظیر بوتو از طرف مادرش ایرانی بوده است؟ «نصرت اسپهانی» دختر یک بازرگان ایرانی اهل کردستان بوده است که به همراه خانوادهاش به
عید غدیر بر شیعیان علی مبارک باد! خواستم چیز تازهای بیفزایم، مطلب آخر وبلاگ یاسر را دیدم و پشیمان شدم. خودتان بروید بخوانید. اگر شیعه
مدتهاست به خاطر مشغلهی کاری و فکری فراوان، فرصت نکردهام سری ولو سرسری به نوشتههای عبدی کلانتری بزنم. امشب یکی از نوشتههای اخیر نیلگون را
بینظیر بوتو امروز به قتل رسید. شنیدناش ساده است، اما پیامدهایاش سخت. بوتو قربانی افراطیگری به ظاهر مسلمانان شد. اصلاً چه میگویم؟ چرا به ظاهر؟
یکی از وسوسههای سایبری من این است که گاهی که فرصتی پیدا میکنم، اسامی و کلماتی را که به نحوی به آنها سر و کار
میگوید: «میخواهم اصلاً هیچ کاری نکنی. فقط به من توجه کنی و همهی کارهایات را تعطیل کنی». من دلام غنج میرود!
مجاورت با کاخ ملکهی بریتانیا این مزایا را دارد که گاهی اوقات شاهد عبور مارشزنانِ گارد از روبروی محل کارت باشی. از هر که پرسیدم
مدتی است که به چیزی حساس شدهام، چیزی که مدتهاست سعی کردهام خودم را از آن برهانم: زبان و ادبیات نسنجیده. هر چه فکر کردم
امروز یکی از همکاران کارتی به مناسب کریسمس فرستاده بود که جملهای از نلسون ماندلا روی صفحهی اول آن بود: «آزاد بودن تنها برشکستن زنجیرهای
یکی از نشانههای سلامت یک متن، برخورداری از منطقی منسجم، یکپارچه و خالی از تناقض است. وقتی متنی را میخوانی که دهها منطق متفاوت و
خوب. طرح صفحهی ملکوت را عوض کردم به خاطر سنگین بودن صفحه در اینترنتهای دایلآپ (به سفارش سید خوابگرد). بعد با مشکل اسکرولینگ برخورد کردم
پیشتر دیده بودم که شاهرخ مشکین قلم با چهارمضرابهای مشکاتیان رقصیده است. اما ندیده بودم رقصنده زن باشد و یک گروه با تصنیفی از مشکاتیان
سالهاست، سالهای خیلی درازی است که فکر میکنم، احساس میکنم، چیزی در اعماق وجودم به من میگوید که باید مطرب میشدم. باید یا خواننده میشدم
هزار تا حرف برای گفتن دارم. حالام خوش نیست. دیشب تا صبح حالِ جسمانی پریشانی داشتم که امروز از اداره رفتن بازم داشت. پریشب «زوربای
خیلی ساده است که بسیاری از ما در نگاه اول میگوییم البته که مولوی ایرانی است! ولی هیچ وقت فکر کردهایم که «ایرانی» یعنی چه؟
قوانینی که در یک کشور با نظام سیاسی خاصی وجود دارند، هیچ قداستی ندارند. از جمله در کشور خودمان «قوانین» هیچ قداستی ندارند. اگر قداست
گفتمان «جامعهی مدنی» بر خلاف گفتمان غالب جامعههای مدرن و ایدئولوژیهای مدرن، گفتمان تازه و نوینی نیست. قرنهاست که لایهی میانی و واسطهای میان فرد
این بخش خاکستری یا شاید هم تاریک وجودِ آدمی، همیشه برای من چیز حیرتآوری بوده است. حتی چیزی فراتر از حیرت، این بخش همیشه فتنهای
به سفارش سید خوابگرد طراحی صفحه را تغییر دادم که زودتر باز شود. نمیدانم این اتفاق افتاده است یا نه. متن سریعتر ظاهر میشود ولی
تازه برگشتهام لندن. هوا، از هوای صبحگاه پردودِ تهران پاکیزهتر است و اینترنت به میزانی باورنکردنی سریعتر! به تمام کسانی که در ایران وبلاگ مینویسند
از صبح نیمی از کارهایام به خاطر اوج پیشرفت تکنولوژی در کشور معطل مانده است. نه به اینترنت میشود اعتماد کرد که ایمیلهایات را بگیری،
آدم چقدر ضعیف است و عاجز! هر چه بر سر راهاش میگذارند برایاش هم درد است و هم درمان. همانکه برایاش درد است، میتواند درماناش
۱. لابد طرح صفحهی اول ملکوت را دیدهاید. کار دانیال است، و مثل همیشه هنرمندانه. خودم دو سه مورد ان قلت و اگر دارم برایاش