گاهی اوقات نوشتن برای آدم، کاری است جایگزین. بعضی وقتها هیچ کاری از دستات بر نمیآید. دستات از زمین و آسمان کوتاه است. پاسخات نه این، نه آن نمیدهد (یاد قیصر امینپور به خیر و نیکی). وقتی هر چه میبینی همه ادبار است، آن وقت، نوشتن یک خاصیتی که دارد این است که میشود زمزمه با خود، سوگواری با دلِ خویش. میشود تسکین دردهای نگفتنی و نهفتنی. و گاهی چیزهایی را مینویسی که چیزهایی را ننویسی. همیشه نوشتن از سر لذت یا هوس یا عادت نیست، گاهی از سر درد است و اندوه. و سکوت مرهم زخمهای آدمی میشود. سکوت تنها به پایان دادن به ارتعاش امواج صوتی، سکوت نمیشود. گاهی سکوت در کلمات مندرج است. این سکوت، میشود سکوتِ مستور در سطور. گاهی اوقات بیتابی و به کنجی افتادن بی هیچ دفاع و دستاویزی، آدم را به مقابله میکشاند. گاهی هم به سکوت میکشاندش. وقتی پاسخ سودی ندارد، سکوت بلیغترین پاسخ میشود. بعضی اوقات صداها شنیده نمیشوند، اما سکوت رسا میشود چون تندر. گاهی اوقات سکوت شیرین میشود. هر سکوتی لازم نیست زهرآگین باشند و سهمناک. سکوت را میشود در شیرینی و لطف و مهربانی بلندآوازه ساخت. سکوت دو نوع است: سکوت در برابر دشمنان و سکوت در برابر دوستان. و هر کدام البته شأنی دارد. و اگر غرق ذوق باشی، حتی سکوتی که در برابر دشمنان میکنی نیز زهرآگین و تیردار نیست. اما کو؟ کجاست جانی غرقهی ذوق و سرخوش از تماشا؟ دلام میلرزد وقتی این ابیات مولوی را زمزمه میکنم:
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مگیر
دانستهای که سایهی عنقا مبارک است
ای بستگان تن! به تماشای جان روید!
کآخر رسول گفت: «تماشا مبارک است!»
مطلب مرتبطی یافت نشد.