راز درونِ پرده – ۳
اعتراف را انواع است. یک نوع اعتراف که شریفترینِ آنهاست، اعتراف بندهی گناهکار است در برابر ستار غفار. این نوع اعتراف، اعترافی است که کسی
اعتراف را انواع است. یک نوع اعتراف که شریفترینِ آنهاست، اعتراف بندهی گناهکار است در برابر ستار غفار. این نوع اعتراف، اعترافی است که کسی
حریت، یعنی نفی خدا، یعنی نفی هر خدایی و سپس اثبات یک خدا و آن یک هم به تعلیم محمد که: قولوا لا اله الا
رندان، مصلحتشناس هستند. میدانند چه حرفی را به چه کسی بگویند. میدانند که بعضی از رازها را باید ناگفته نگاه داشت. راز، چیزی نیست که
رند نزد حافظ مقامی دارد. منزلتی بلند دارد. رندی، همپایهی ولایت، بلکه خود ولایت است: رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس گویی ولیشناسان رفتند از
شیرینترین حکایتی که در مناجات و راز و نیاز هست، همین عرض «نیاز» است؛ همین سر نهادن به آستانِ بینیاز و ابراز فقر. و این
روزگار غلبهی شبهه است؛ در این شکی نیست. روزگار دشوار و پرغباری است. روزگاری است که تصمیم درست گرفتن برای عمل و انتخابِ درستِ کلمه
امشب بانو اسباب خیر شد تا سورهی ق را با صدای ابوبکر شاطری از نو بشنوم. او میداند و دوستاناش که با همانها این سوره
این یادداشت عملاً کمی توضیحات فنی است: به توصیهی بعضی از احباب شفیق، طربخانهی رمضانیهی را علیالخصوص در این ایام بیربنای رسانهای به شیوهی تازهای
محمد است که به الله دعوت میکند؛ الله نیست که مردم را به نبوت محمد فرا میخواند. معلم قول لا اله الا الله محمد است،
چه هدیتی نیکوتر برای در رسیدن ماه راز و معنا، بهتر از دعا و مناجاتی که پردههای معنوی را میگشاید؟ این نخستین ارمغان معنا را
ضیافت رمضانیه در پیش است و هنگام تازه کردن احوال درون و برون هم به تقارنِ آن سر میرسد. فضای این خانهی مجازی هم چند
قلب پیام ادیان ابراهیمی و آیین حنیفیت، نفی خداست؛ آری نفی خدا! یعنی تن ندادن و سر نسپردن به هیچ خدایی، مگر البته خدای یگانهای
این داستان را همه شنیدهاند که چطور شاگردان مکتبخانهای، با تلقین بیمار بودن به معلمشان او را شوخیشوخی بیمار کردند. همهی داستانها و همهی مکتبخانهها
مشی سالیان اخیر من پیوسته این بوده است – حداقل کوشش کردهام – که از افراط پرهیز کنم. کوشش کردهام از داوریهای شتابزده فاصله بگیرم.
میشود از هوای عفن سیاست که دل را میمیراند و زنگار بر روحِ آدمی مینشاند – حتی از همین هوا هم – راهی به رهایی
سخن گفتن از ستمی که بر همهی ملت رفته است، در بادی امر شاید کمی مبالغه به نظر برسد. طبیعی است که عدهای به شخص
در هفتهی گذشته، واکنشهای مختلفی در برابر اعترافهای ابطحی و عطریانفر دیدهایم و شنیدهایم. هم توضیح خواندهایم، هم توجیه و هم مچگیریهای متعدد تماشاگران باهوش
این مقایسه را باید سه چهار روز پیش انجام میدادم، ولی هر چه با فاصلهی زمانی بیشتر به اینها مینگریم، اهمیت رخداد تحلیف معنادارتر میشود
از هفتهی گذشته تا به امروز، به قدر کافی نقدهای حقوقی و قانونی متعددی به کیفرخواست ابتدایی قرائت شده در دادگاه وارد شده است. از
این روزها، مردم ایران، داغدیدگان، حبسکشیدگان، زجردیدگان، شکستهگان و در میانِ آنها سبزهایی که به میرحسین موسوی رأی داده بودند – مثل بسیاری روزهای دیگر
… که روزهای درازی است غصهدار است؛ این نغمه، نغمهای است زبان حال این روزهای بسیاری از ما. شاید دست نوازش و مرهمی بر زخمی
خون، اهمیتی دینی، تاریخی و اسطورهای دارد. خون چیز مهمی است. آدمی با خون معنا پیدا میکند. همان روزهای اول آفرینش هم که ملایک زبان
بسیار دیدهام که نوشتهاند این کیفرخواست گویی محصول تراوشات ذهنی حسین درخشان است (و بعضیهای دیگر). این تشخیص بدی نیست ولی باید منطق این تشخیص
دربارهی نفس فرایند «اعترافگیری» و «توابسازی» حرف بسیار است و بسیار هم نوشتهاند. اهل اندیشه، به دفعات معایب اخلاقی و قانونی این شیوهها را بر
این نغمههای تازهای که روز به روز بر زبان مردم میافتد و قصهی تازهای سر میکند، حکایتی است بیسابقه. فعلاً زیاد دربارهاش حرف نمیزنم و