در بحرانهای اخیری که دامن وطنمان را گرفته است، دوباره به این آزمون نزدیک میشویم: هنگام برخورد با خشونت و پلشتی، خودمان چه اندازه توانایی پرهیز از آن را داریم؟ بسیار دیدهایم این روزها دوستان جوانی که سودای تغییر و اصلاح دارند، به دامن همان ادبیات کیهان فروغلتیدهاند و تبدیل شدهاند به کیهانی دیگر با جهتگیری سیاسی متفاوت (مثالها و نمونهها زیاند؛ اهل اشارت به فراست در مییابند). این هشدار را باید امروز به خودمان و دوستانمان بدهیم که قدم نهادن در این راه عاقبت خوشی نخواهد داشت. قدرتمدارانی که امروز پیوسته از جمع ما قربانی میگیرند، روزی در ابتدای کار همچنین بودهاند و عاقبتشان چنان شده است. گلاویز شدن با پلیدی و خشونت، به تدریج خلق و خوی آدمی را به همان شکل در میآورد. شرط خرد نیست که با ابزار و زبان خشن و دینسوز زورمداران، به مصافِ آنها برویم. پیشتر هم نوشتهام که انباشتن زبان از مفاهیم کلامی و دینی – که خودِ من نیز همواره از آن مبرا نبودهام – زمینه را برای استخوانی کردن و جزمی کردن آن مفاهیم فراهم میکند. استفادهی ابزاری از دین بد است؛ و برای همه بد است. دین را پای منافع قدرتِ سیاسی خرج کردن به یک اندازه برای همه ناپسند و نامطلوب است. مهم نیست از کدام جناح سیاسی باشید. در هر دو ترکِ تقوا هست. امیدوارم همین اشاره کافی باشد برای صدها سخن ناگفته و نانوشتهای که این روزها به بازار نمیکشانم.
اما نقطهی تعادل کجاست؟ زمانی نقطهی تعادل جایی بود که با عطف به آن بتوان جامعه را به سوی آرامش، سلامت و خردمندی برد. جایی که به منطقهی فرمانروایی خرد نزدیک شویم. جایی که همه مهربان باشیم با هم. اما امروز گویی خواسته یا ناخواسته از این نقطه عبور کردهایم. دلیل اصلی هم لزوماً این نیست که ما خواستهایم از این نقطه عبور کنیم. نقطهی تعادل امروز جا به جا شده است. تا چند ماه پیش، بعضی خواستهها و سخنان، تنها در حد زمزمه بود. امروز زمزمهها تبدیل به فریاد شده است و فریادها روز به روز ابعاد تازهتری پیدا میکند. فریادهایی که شاید دیگر امثال موسوی، خاتمی و کروبی هم از آن عقب بمانند. ریشهی این وضع شگفتآور کجاست؟ بدون شک در نوع واکنش و رفتار طرف مقابل است – و طرف مقابل «قدرت» است. قدرت سیاسی تا به امروز، بدون هیچ تردید، در هر گردنهای، در هر نقطهی انتخابی، در هر ترجیحی، پیوسته بدترین گزینه را اختیار کرده است و همواره مهلکترین انتخاب را به دست گرفته است. این سرآسیمهگی، این آشفتگی و این غلبهی بیسابقهی بیخردی حکایت از ضعف دارد و امروز ما با قدرتی رو به رو هستیم که در عمیقترین لایههای تصمیمگیریاش ضعیف است!
فراموش نباید کرد که برای یافتن نقطهی تعادل پیوسته باید به وزنههای دو سوی نقطهی تعادل توجه داشت. هر اندازه که فشارها نامتناسبتر وارد شود، نقطهی تعادل بیشتر و سریعتر جا به جا میشود. قدرتِ سیاسی حاکم در این روزها ثابت کرده است که به قدر سر مویی پروای ضعیف شدن ندارد و فرمانبریده به سمت نابود کردن همهی مکانیزمهای دفاعیاش میشتابد. دربارهی مکانیزمهای دفاعی یک نظام سیاسی بعداً خواهم نوشت. اما این بیتدبیری و خردگریزی (به ویژه وقتی که به دینفروشی و قانونگریزی افزوده شود)، نتیجهی ناگزیرش جا به جا کردن افراطی نقطهی تعادل است که طبعاً پیامدهای ناگواری برای همه خواهد داشت. و باز فراموش نکنیم که مسؤول اولیهی بسیاری از این رخدادها در درجهی اول کسی است که صاحب قدرت است؛ کسی که ابزار اعمال زور دارد، کسی که کلید زندان را در دست دارد، کسی که قاضی را در مشت دارد، کسی که رسانه را به اشاره میگرداند، نه کسانی که به ضرس قاطع میتوان گفت از همهی اینها محروم است.
باید دوباره پرسید: نقطهی تعادل ما کجاست؟ چقدر به جا به جا شدن نقطهی تعادل حساس هستیم؟ چقدر به قربانی شدن اخلاق و خرد حساسیت داریم؟ اخلاق و خرد تا کجا برای ما ارزش هستند؟ موعظهی اخلاقی و تنبیه دینی همیشه خوب است وقتی که برای رقیب یا مدعی باشد؟ یا تیغی است که میتواند گلوی ما را هم ببرد؟ اخلاق برای ما تابع منطق موقعیت و منفعت قدرت است؟ این پرسشها را شاید بتوان آسان جواب داد، ولی در عمل دشوار است ملتزم پاسخها بمانیم. عزم جزم میخواهد و تعهد اخلاقی جدی (و البته پرهیز از وسوسهی قدرت).
مطلب مرتبطی یافت نشد.