آخرِ خط دموکراسی یا آیندهی زمانهی ما؟
نوشته بودم که تحولات اخیر زمانه، بسیاری از لایههای مستور رسانههای ایرانی خارج از کشور را آشکار میکند. من همیشه منتقد لافهای رسانههای ایرانی خارج
نوشته بودم که تحولات اخیر زمانه، بسیاری از لایههای مستور رسانههای ایرانی خارج از کشور را آشکار میکند. من همیشه منتقد لافهای رسانههای ایرانی خارج
ماجراهای اخیری که در زمانه رخ داده است و اتفاقاتی که شاید هنوز پیامدها و معناهایاش برای زمانهای که میشناسیم و میشناختیم دقیقاً روشن نباشد،
Flash Player upgrade required ای همه گلهای از سرما کبود خندههاتان را که از لبها ربود؟ مهر هرگز این چنین غمگین نتافت باغ هرگز این
مهدی ایمیلی فرستاده است که دیگر به طور حرفهای با زمانه نیست – یعنی استعفا کرده است «از مدیریت زمانه معلق شده است». تنها چیزی
بعضیها خالی از دقت حرف میزنند. برایشان دقیق و درست بودن حرفهاشان و خالی از ابهام بودنشان مهم نیست. برایشان اصلاً اهمیت ندارد که وقتی
آدم یکی از این سه راه را پیش رو دارد – یا حداقل اینها آنهایی است که به ذهنِ من میرسد: ۱. یا نفساش را
گفتم: «خوبی؟» لبخند زد. گفت: «خوبم.» گفتم: «خوبِ خوبی؟» گفت: «آخر خوبِ خوب که نداریم. آدمِ بیغم هم که اصلاً آدم نیست. هر آدمی، غمی
مهدی مرا انداخت میانهی توفان. اسبابِ خیر و رحمت شد. تا آخر نوشته که رسیدم دیگر بند نبودم یک جا. خلوتی لازم بود. این تلنگر
شجریان دارد میخواند: آنجا که عاشقانات یک دم حضور یابند دل در حساب ناید، جان در میان نگنجد من در پی پناهگاهی و مفری گویی؛
نزدیک دو ساعت است دارم مینویسم. یادداشتهای پراکنده را دارم منسجم میکنم. حاصل بیش از ۱۲ ساعت مصاحبهی نفسگیر را دارم سر جمع میکنم. هنوز
یک شبی در پیشِ چشمات پاک ویران میشوم بعد از آن چون خاک در بادی پریشان میشوم باغِ گل، باران و این بادِ خزانی را
میگوید: «چه میکنی؟» میگویم: «دنبال یک لقمه نانِ حلال دارم میدوم!» میگوید: «لقمهی نان حلال که دویدن ندارد! اگر لقمهای رزق تو باشد و مال
فرق بین از-خود-راضی و از-خدا-راضی، فقط یک الف است! از-خود-راضی همه چیز را در آینهی خود میبیند. از-خدا-راضی، همه چیز را انعکاس مشیت او میبیند
این است آن بندی که ذکرش رفت: «آوردهاند که شیخ ما ابوسعید، قدس الله روحه العزیز، در نیشابور با جمعی بزرگان نشسته بود، چون استاد
یادداشت قبلی را بازنویسی میکنم. جملهی فارسی کژتابی داشت و من هم سابقه و لاحقهی بحث را نمیدانستم. پس دوباره از نو مینویسم. آیتالله خمینی
هلاک میشوم اگر این را نگویم. این جمله را دوستی نازنین از آدم خاصی نقل کرد. با رعایت ناشناس بودن همهی طرفها و اعتنا به
این حکایتِ نفس، حکایتِ شگفتی است. این خویشتن خویش را ندیدن کار آسانی نیست. بزرگترین مانع رشدِ جانِ آدمی، همین خویشتنبینی است. از این یک
«کسیکه دستکم یکبار قرآن نخوانده است که با صراحت لهجه بگوید در قرآن اسم جبرییل نیست و اینکه جبرییل وحی آورده در قرآن نیست، با
در ابتدا بنویسم که یادداشت بیغرض و سادهی شکراللهی باعث شد چیزی به حاشیهی این بحث «داغ» بیفزایم. یعنی بهانه است؛ نقد نیست به هیچ
دو روز است که تمام زندگیام شده است ارنست گلنر. وقتی مقدمات و فصل اول پایاننامه را داشتم تحویل دانشگاه و جان کین میدادم، فکر
آدم برای من یک موجود دوگانه و دو قسمتی نیست. اینجور نیست که آدم بعد روحانی یا جسمانی محض داشته باشد. آدم برای من مثل
شاید دیده باشید که در ملکوت گاهی اوقات با لحن ملامتآمیز از فقهپیشگان و فقیهان نوشتهام. و البته کلمهی «فقیه» را هرگز به معنای لغوی
حال و هوای درون که توفانی میشود، با خودم میگویم بنویسم. بنویسم شاید آرام شد. بنویسم شاید سنگرگاه و لنگرگاهی بشود یافت. ناگهان انگار هجوم
جایی که امید نباشد، ستم پا میگیرد. جایی که امید نباشد، خردمندی تعطیل میشود. مردم اگر امیدشان را از دست بدهند، رفتارشان از سر استیصال
این حکایت را از احوال ابوسعید ابوالخیر بخوانید: هم درین وقت که شیخ ما ابوسعید، قدس الله روحَهُ العزیز، به قاین بود امامی دیگر بود
به نظر من این بحث که خاتمی باید بیاید یا نباید بیاید، بحثی است انحرافی. جنگ زرگری است. طرفینی که یا میگویند خاتمی نباید کاندید
زیستن در ظل نظامهای استبدادی، شمارِ زیادی از آدمها را دوزیست بار میآورد. حرجی هم چه بسا که بر آنها نیست. داوری اخلاقی و ارزشگذاری
ایمان آدمی مثل چهاردیواری میماند. جایی که مالِ خودت است. تو در آن آزادی که آنگونه که میخواهی و باور داری، باشی. ایمان، خانهی آدمی
دوست دانشور نازنینی ظهر هنگام میهمان من بود. نشستیم به گپ و گفتوگو. دو ساعتی حرف زدیم و سخنانی گفتیم و شنیدیم. جانام تازه شد.
این گذرگاه باریک و خاکآلود را بی تو دشوار بتوان طی کرد. ماییم و همین «ذکر» که دستگیری میکند. آری، تو سزاوار ثنایی، ولی ماییم
پیوسته این هوا را، نفس میکشم؛ به هر دو معنا. این هوا را نفس میکشم و هوس را هم. و همین سراسیمه آدم را میان
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نکویی اهلِ کرم نخواهد ماند این بیت از آن ابیات شاهکار و ماندگار حافظ است. «نکویی
نشستهایم، من و مخمل، فیلم کنسرت کامکارها را تماشا میکنیم و ذوقی میبریم. اینها، کامکارها، به نظر من شجرهی طیبهی موسیقی ایران هستند. خانوادهای که
گویند که رمضانی بود و گذشت. گویند که میهمانیای بود بر خوانِ کرمی. کدام ضیافت؟ کدام کریم؟ چیزی هم از ضیافت فهمیدید؟ یا نمایش ضیافت