معامله با نفس

آدم یکی از این سه راه را پیش رو دارد – یا حداقل این‌ها آن‌هایی است که به ذهنِ‌ من می‌رسد:
۱. یا نفس‌اش را بکشد – مثل «مردی که نفس‌اش را کشت» – که در این صورت چه بسا خودش می‌شود عینیت و تجسم همان نفس. یعنی همان نفس دوباره در خودش حلول می‌کند و می‌شود موجودی مزاحم که لحظه‌ای رهای‌اش نمی‌کند.
۲. یا مغلوب نفس‌اش بشود و مثل بره‌ای دنبال‌اش راه بیفتد.
۳. یا نفس‌اش را تسلیم امر و اراده‌ی خودش بکند و به تعبیری نفس‌اش را «مسلمان» کند.

هنوز فکر می‌کنم مطمئن‌ترین راه معامله با این نفس، همین راه سوم است. ولی انگار راه‌ها برای عملی کردن شق سوم خیلی زیاد است و همه هم دشوار. این همه سبک سنگین می‌کنی و می‌بینی این سه‌گانه و چند‌گانه‌ای که می‌شماری تازه صورت‌بندی کودکانه‌ای است از آن چیز پیچیده و تو در تویی که داری با آن زندگی می‌کنی. آرامش و طمأنینه یعنی این‌که تلاطم‌های این «چیز» از پا نیندازد تو را. سکینه یعنی این‌که بتوانی با تمام توفان‌های این «چیز» آرام بمانی، لبخند بزنی، مثل قطارِ ترمز بریده از ریل خارج نشوی، مضطرب نشوی و سرت به کار خودت و هدفِ خودت باشد. حالا این سکینه و طمأنینه نصیب‌ات می‌شود یا نه؟ خدا می‌داند!

بایگانی