اما بعضی حرفها هستند، بعضی معانی هستند که پیچیدگی و ابهام ندارند. مغلق نیستند. به قصد مرعوب کردن خواننده و شنونده صادر نمیشوند. سادهاند و در همان سادگی دل میربایند. همین دلربایی در عین سادگی است که خواستنیتر میکند این نوع حرفها و نوشتهها را.
کار سختی نیست مبهم حرف زدن. کار سختی نیست شطاحی کردن. سرِ سوزن ذوقی میخواهد و ذهنی انباشته از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و اسطوره و خیال. اما ساده بودن و شفقت ورزیدن و درشت نگفتن و داوری نکردن سخت است. انباشته بودن و سنگین بودن هنر نیست. هنر این است که بدانی از میان این همه انباشته، کدام یکی دو نکتهی مهم میتواند پرِ پروازت باشد.
بعضیها مبهم حرف میزنند و دوپهلو و چندپهلو مینویسند که مخاطب را مرعوب کنند یا برای خودشان مرید بتراشند. فلسفهها، عرفانها و تصوفهایی که با این زبان و ادبیات مخاطب را تحقیر میکنند، همیشه مرا از خود رم دادهاند. بیهوده نیست که این اندازه با حافظ همدلی میکنم که زبان تند و تیز در نقد صوفیان و زاهدان دارد. و باز بیهوده نیست که با مولوی همنفسام چون لطیفترین و بلندترین معانی را به سادهترین زبانی بیان میکند و… و دیگر هر چه میخواستم بگویم گفتم. سعی کردم نیشی به کسی نزنم. سعی کردم درشتی نکنم. سعی کردم کمتر داوری کنم. سادگی و شفقت ورزیدن بر خلق، نزدِ من دو فضیلت بسیار مهم انسانیاند.
مطلب مرتبطی یافت نشد.