در فضیلت دقت و روشنی، سادگی و شفقت

بعضی‌ها خالی از دقت حرف می‌زنند. برای‌شان دقیق و درست بودن حرف‌هاشان و خالی از ابهام بودن‌شان مهم نیست. برای‌شان اصلاً اهمیت ندارد که وقتی آدم ادعاهای‌اش بزرگ‌تر می‌شود، استدلال‌های‌اش و شیوه‌ی بیان‌اش باید دقیق‌تر و روشن‌تر شود. فکر می‌کنند هر چه مبهم‌تر و تو-در-توتر حرف بزنند، فکر می‌کنند هر چه حرف‌هاشان تأویل‌پذیرتر و چندپهلوتر باشد، اهمیت و اعتبار بیشتری پیدا می‌کنند. شگفت نیست که گاهی آدم می‌بیند که کسانی که ادعای معرفت و شناخت باطنی‌شان گوش فلک را کر می‌کند، حرف‌هایی می‌زنند و چیزهایی می‌نویسند که هر چه بیشتر می‌شنوی و می‌خوانی بی‌سر-و-ته‌تر می‌شوند و نامفهوم‌تر.

اما بعضی حرف‌ها هستند، بعضی معانی هستند که پیچیدگی و ابهام ندارند. مغلق نیستند. به قصد مرعوب کردن خواننده و شنونده صادر نمی‌شوند. ساده‌‌اند و در همان سادگی دل می‌ربایند. همین دل‌ربایی در عین سادگی است که خواستنی‌تر می‌کند این نوع حرف‌ها و نوشته‌ها را.

کار سختی نیست مبهم حرف زدن. کار سختی نیست شطاحی کردن. سرِ سوزن ذوقی می‌خواهد و ذهنی انباشته از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و اسطوره و خیال. اما ساده بودن و شفقت ورزیدن و درشت نگفتن و داوری نکردن سخت است. انباشته بودن و سنگین بودن هنر نیست. هنر این است که بدانی از میان این همه انباشته، کدام یکی دو نکته‌ی مهم می‌تواند پرِ پروازت باشد.

بعضی‌ها مبهم حرف می‌زنند و دوپهلو و چندپهلو می‌نویسند که مخاطب را مرعوب کنند یا برای خودشان مرید بتراشند. فلسفه‌ها، عرفان‌ها و تصوف‌هایی که با این زبان و ادبیات مخاطب را تحقیر می‌کنند، همیشه مرا از خود رم داده‌اند. بیهوده نیست که این اندازه با حافظ هم‌دلی می‌کنم که زبان تند و تیز در نقد صوفیان و زاهدان دارد. و باز بیهوده نیست که با مولوی هم‌نفس‌ام چون لطیف‌ترین و بلندترین معانی را به ساده‌ترین زبانی بیان می‌کند و… و دیگر هر چه می‌خواستم بگویم گفتم. سعی کردم نیشی به کسی نزنم. سعی کردم درشتی نکنم. سعی کردم کمتر داوری کنم. سادگی و شفقت‌ ورزیدن بر خلق، نزدِ من دو فضیلت بسیار مهم انسانی‌اند.

بایگانی