از بلر تا هیتلر
الآن که خبرش را از تلویزیون در اخبار بیبیسی شنیدم، داشتم شاخ در میآوردم. خبر را در بیبیسی انگلیسی بخوانید. بلر میخواهد طرحی بدهد برای
الآن که خبرش را از تلویزیون در اخبار بیبیسی شنیدم، داشتم شاخ در میآوردم. خبر را در بیبیسی انگلیسی بخوانید. بلر میخواهد طرحی بدهد برای
گفتم: «همه پیر انتخاب میکنند، تو هم رفتی پیر انتخاب کردی! انگشت به لانهی زنبور میکنی با این کارت». گفت: «اتفاقاً تمام نکتهاش همینجاست. اگر
داشت ماجرایی را از حدود ده سال پیش روایت میکرد. دوستی از دوستاناش (که هنوز آن وقتها آن قدر دوستاش نشده بود!) برای دومین بار
تا به حال اینقدر عصبانی ندیده بودماش. وقتی از عرفان حرف میزد، مقصودش عرفان خاصی بود که معمولاً مشابهاش را در هیچ «بازار» پر رونق
تقویماش را داشت ورق میزد. گفت: «امروز شنبه، یکم شعبان است.» گفتم: «خوب، میدانم. اما چه ربطی به ما دارد؟» با خودم فکر کردم تنها
«از شرطهای ارادت به پیر مغان، یکی سرسپردگی به باده است و نگه داشتنِ حرمتِ می نوشیدن. بادهای که پیر مغان میپیماید، توبه ندارد. اگر
وقتی دستاش از همه جا کوتاه میشد و حتی دوستان نزدیکاش روی از او بر میگرداندند، یک تکیه کلام داشت و بس: «دولتِ پیر مغان
دلِ هیچ غمزدهای را نسوخته بود، اما چهرهاش برافروخته بود! برآشفته بود. یک ساعتی همینجور خاموش نشسته بود و مرا تماشا میکرد. زبان که باز
این روزها زمین و آسماناش با هم یکی شده است انگار. گویی دارد روی زمین شانه به شانهی خودِ خدا راه میرود! برای هر حرفی،
اصلاً این شکل و شمایل با طبیعتِ او سازگار نبود. اینگونه ندیده بودماش: آشفته، هم به روی و هم به موی! یک جور شیداییِ زمینی
عنوان بالا، هوشمندانهترین (و البته شاعرانهترین) عنوانی بود که ندیم شهادی دربارهی بحران منطقه به کار برده است (خبر بیبیسی را ببینید). کمی با فاصله
گفتم: «این هم لطایف هست که میتوان گفت. این همه نکته، این همه اشاره. این ظرایف را چرا نادیده میانگاری؟ چرا حاشیهها را به متن
گفتم: «آسودگی و آرامشِ یقین، شیرینی دلاویزی دارد». گفت: «در ره عشق نشد کس به «یقین» محرم راز هر کسی بر حسب فکر «گمانی» دارد!»
دو زانو پیش استاد نشسته بود. معلم فرزانهی وارسته با ذوق و شوق داشت از عوالم معرفت و ملکوتِ آسمانها و جهانِ بیکرانهی خیال حرف
انگار بار اول نبود که این حال را داشت. مثل اینکه هزاران بار این بلا سرش آمده بود. دلشکسته بود و آزرده خاطر. اهل نفرین
گفتم مگر میشود این خطاها را ببینم و دم فرو بندم؟ نباید اینها را رسوا کرد؟ برای آگاه ساختن مردم هم که شده باید اینها
نگاهی ملامتبار کرد. انگار خطایی جبران ناپذیر از من سر زده باشد. چشماناش را دوخت به چشمانام. با طمأنینه و صلابت گفت: «عشق کاری است
پر بود از حسرت و اندوه. مثل کسی که به او خیانت شده باشد. احساس میکرد (و چه درست هم حس میکرد) که بسیار بیش
سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»! فقط سکوت کردم.
یادم نیست این یکی دو هفتهی گذشته، کی و کجا داشتم این غزل مولانا را با خود زمزمه میکردم که: اگر دل از غم دنیا
روز قبل از اینکه بروم مونیخ، خوشبختانه توانستم در روز اول ششمین کنفرانس دو سالانهی مطالعات ایرانی شرکت کنم (البته با کمی تأخیر). به خاطر
دردناکترین بخش ماجراها و معضلات جهان اسلام این است که عمدتاً کسانی به دفاع از مظلومین بر میخیزند که چندان سابقهی درخشان و خوشی ندارند.
نمیدانم این گاف اسکاینیوز بود یا چیزی که باید به هر حال پخش میشد. مصاحبهای که جورج گلووی دربارهی بحران خاورمیانه با لبنان کرد، مصاحبهای
سیزدهم رجب دیروز بود. ولی وقتی علی همیشه هست و با تمام وجود حساش میکنی، چه فرقی میکند امروز سیزدهم رجب باشد یا سیزدهم ماهی
با خود عهد کرده بودم روز میلاد حضرت امیر چیزی بنویسم اما نشد. اینجا برای خودم مینویسم شاید در طول روز میانهی کار فرصتی و
پاسخ مهدی را به انتقادی که از او شده بود الآن خواندم. چند نکته را در حاشیه میافزایم، شاید بعضی مبهمات را توضیح دهد. پیش
برنامهی شبام را که تمام کردم، تا برگشتم ساعت دوازده شب بود (به وقت مونیخ). زنگ زدم لندن دیدم دنیا رفته است روی هوا! آنجوری
خیلى سخت است آدم در کشورى باشد که نتواند با کامپیوترش فارسى تایپ کند. الآن مونیخ (اصلاح شد) هستم و دارم به زور و زحمت
بنیاد میراث ایران کنفرانسی دارد در دانشگاه لندن که به مناسبت صدمین سال مشروطه برگزار میشود، کنفرانسی پر و پیمان که تا دلتان بخواهد از
روزنامهی مترو، پنجشنبهی گذشته در صفحهی ۵ خبری را منتشر کرد که ساعاتی بعد بلافاصله آن خبر جایاش را به خبر دیگری داد و نسخههای
از اداره میزنم بیرون کتاب به دست؛ بادبادکباز. اولین تصنیفی که گوشام را مینوازد تا از راهپلههای مترو پایین میروم، «زرد، سرخ، ارغوانی» است. انگار