شهریور ۱۳۸۵

از بلر تا هیتلر

الآن که خبرش را از تلویزیون در اخبار بی‌بی‌سی شنیدم، داشتم شاخ در می‌آوردم. خبر را در بی‌بی‌سی انگلیسی بخوانید. بلر می‌خواهد طرحی بدهد برای

مغ‌نامه – ۳

گفتم: «همه پیر انتخاب می‌کنند، تو هم رفتی پیر انتخاب کردی! انگشت به لانه‌ی زنبور می‌کنی با این کارت». گفت:‌ «اتفاقاً تمام نکته‌اش همین‌جاست. اگر

باده‌ی مشکین و زهد ریایی

داشت ماجرایی را از حدود ده سال پیش روایت می‌کرد. دوستی از دوستان‌اش (که هنوز آن وقت‌ها آن قدر دوست‌اش نشده بود!) برای دومین بار

«عارفانِ» ظاهر پرست!

تا به حال این‌قدر عصبانی ندیده بودم‌اش. وقتی از عرفان حرف می‌زد، مقصودش عرفان خاصی بود که معمولاً مشابه‌اش را در هیچ «بازار» پر رونق

خورشیدِ قدح

تقویم‌اش را داشت ورق می‌زد. گفت: «امروز شنبه، یکم شعبان است.» گفتم: «خوب، می‌دانم. اما چه ربطی به ما دارد؟» با خودم فکر کردم تنها

مغ‌نامه – ۲

«از شرط‌های ارادت به پیر مغان، یکی سرسپردگی به باده است و نگه داشتنِ حرمتِ می نوشیدن. باده‌ای که پیر مغان می‌پیماید، توبه ندارد. اگر

مغ‌نامه‌ – ۱

وقتی دست‌اش از همه جا کوتاه می‌شد و حتی دوستان نزدیک‌اش روی از او بر می‌گرداندند، یک تکیه‌ کلام داشت و بس: «دولتِ پیر مغان

از عُجبِ خانقاهی

دلِ هیچ غم‌زده‌ای را نسوخته بود، اما چهره‌اش برافروخته بود! برآشفته بود. یک ساعتی همین‌جور خاموش نشسته بود و مرا تماشا می‌کرد. زبان که باز

نشانِ اهلِ خدا

این روزها زمین و آسمان‌اش با هم یکی شده است انگار. گویی دارد روی زمین شانه‌ به شانه‌ی خودِ خدا راه می‌رود! برای هر حرفی،

زلف دلدار چو زنار همی فرماید . . .

اصلاً این شکل و شمایل با طبیعت‌ِ او سازگار نبود. این‌گونه ندیده بودم‌اش: آشفته، هم به روی و هم به موی! یک جور شیداییِ زمینی

شطرنج ایران و پوکر آمریکا

عنوان بالا، هوشمندانه‌ترین (و البته شاعرانه‌ترین) عنوانی بود که ندیم شهادی درباره‌ی بحران منطقه به کار برده است (خبر بی‌بی‌سی را ببینید). کمی با فاصله

حسنِ مه‌رویان مجلس!

گفتم: «این هم لطایف هست که می‌توان گفت. این همه نکته، این همه اشاره. این ظرایف را چرا نادیده می‌انگاری؟ چرا حاشیه‌ها را به متن

تردیدِ خردسوز

گفتم: «آسودگی و آرامشِ یقین، شیرینی دلاویزی دارد». گفت: «در ره عشق نشد کس به «یقین» محرم راز هر کسی بر حسب فکر «گمانی» دارد!»

این کودکِ زیرک

دو زانو پیش استاد نشسته بود. معلم فرزانه‌ی وارسته با ذوق و شوق داشت از عوالم معرفت و ملکوتِ آسمان‌ها و جهانِ بیکرانه‌ی خیال حرف

چشم‌های عیب‌بین

انگار بار اول نبود که این حال را داشت. مثل این‌که هزاران بار این بلا سرش آمده بود. دل‌شکسته بود و آزرده خاطر. اهل نفرین

خو گیر از حلم خدا

گفتم مگر می‌شود این خطاها را ببینم و دم فرو بندم؟ نباید این‌ها را رسوا کرد؟ برای آگاه ساختن مردم هم که شده باید این‌ها

هدایت

نگاهی ملامت‌بار کرد. انگار خطایی جبران ناپذیر از من سر زده باشد. چشمان‌اش را دوخت به چشمان‌ام. با طمأنینه و صلابت گفت: «عشق کاری است

این قدر ناشناسان

پر بود از حسرت و اندوه. مثل کسی که به او خیانت شده باشد. احساس می‌کرد (و چه درست هم حس می‌کرد) که بسیار بیش

یاغی

سرش را با غرور بالا گرفت و گفت: «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد»! فقط سکوت کردم.

بحران خاورمیانه و حامیان دردسر ساز

دردناک‌ترین بخش ماجراها و معضلات جهان اسلام این است که عمدتاً کسانی به دفاع از مظلومین بر می‌خیزند که چندان سابقه‌ی درخشان و خوشی ندارند.

زخم‌های کهنه و حافظه‌ی چهار هفته‌ای

نمی‌دانم این گاف اسکای‌نیوز بود یا چیزی که باید به هر حال پخش می‌شد. مصاحبه‌ای که جورج گلووی درباره‌ی بحران خاورمیانه با لبنان کرد، مصاحبه‌ای

یا علی مدد

سیزدهم رجب دیروز بود. ولی وقتی علی همیشه هست و با تمام وجود حس‌اش می‌کنی، چه فرقی می‌کند امروز سیزدهم رجب باشد یا سیزدهم ماهی

یادآوریِ دیرگاه

با خود عهد کرده بودم روز میلاد حضرت امیر چیزی بنویسم اما نشد. این‌جا برای خودم می‌نویسم شاید در طول روز میانه‌ی کار فرصتی و

ما اسلاموفوب‌ها!

پاسخ مهدی را به انتقادی که از او شده بود الآن خواندم. چند نکته را در حاشیه می‌افزایم، شاید بعضی مبهمات را توضیح دهد. پیش

امان از این-تر-نت!

خیلى سخت است آدم در کشورى باشد که نتواند با کامپیوترش فارسى تایپ کند. الآن مونیخ (اصلاح شد) هستم و دارم به زور و زحمت

صدمین سالِ مشروطه

بنیاد میراث ایران کنفرانسی دارد در دانشگاه لندن که به مناسبت صدمین سال مشروطه برگزار می‌شود، کنفرانسی پر و پیمان که تا دلتان بخواهد از

قابل توجه اهل خبر

روزنامه‌ی مترو، پنجشنبه‌ی گذشته در صفحه‌ی ۵ خبری را منتشر کرد که ساعاتی بعد بلافاصله آن خبر جای‌اش را به خبر دیگری داد و نسخه‌های

این غیبت بزرگ، این عشقِ بی‌کران

از اداره می‌زنم بیرون کتاب به دست؛ بادبادک‌باز. اولین تصنیفی که گوش‌ام را می‌نوازد تا از راه‌پله‌های مترو پایین می‌روم، «زرد، سرخ، ارغوانی» است. انگار