حسنِ مه‌رویان مجلس!

گفتم: «این هم لطایف هست که می‌توان گفت. این همه نکته، این همه اشاره. این ظرایف را چرا نادیده می‌انگاری؟ چرا حاشیه‌ها را به متن می‌کشی و متن را به حاشیه می‌بری؟ کدام حرف نگفته و نهفته را می‌خواهی به بازار بکشی؟».
خندید و گفت: «همه‌ی این‌ها به جا، اما «بحث ما در لطفِ طبع و خوبی اخلاق بود!»؛ قصه‌ی «پیرهن چاکِ ماهرویان» و «خرقه‌ی دریده‌ی پرهیز» را بگذار برای شبی دیگر!».
پ.ن. بانو آمد روی‌ام را بوسید و گفت: «تولدت مبارک!» یادم افتاد که به شهادت اوراق سجلی، سی و یک سال‌ام تمام شد!

بایگانی