محمد نمیمیرد
این شور و هیجانی که این مردم را گرفته است و تماشای این صحنهها تکانام میدهد. یاد آن سخن مولانا میافتم که: «پس عزا بر
این شور و هیجانی که این مردم را گرفته است و تماشای این صحنهها تکانام میدهد. یاد آن سخن مولانا میافتم که: «پس عزا بر
عجب ملالتِ روانفرسایی دارد این شهر. امروز عصر را به دیدارِ دوستی رفتم و بعد از آن قدم زنان خیابان راهنمایی را تا ملک آباد
من یکی دچار قبض وبلاگی شدهام درست بر عکس صاحب سیبستان که «بسط» وبلاگی گرفته است! دیشب رسیدهام مشهد و تا دیر وقت بیدار بودم.
تازه رسیدهایم تهران و هنوز خستگی سفر دراز در تن مانده است. پیش از همه، سال تازه بر اهالی وبلاگستان و ساکنان دلستان (!) فرخنده
دارم چیز شیطنتآمیزی مینویسم، پس اگر حوصلهاش را ندارید یا زود داغ میکنید اصلاً نخوانیدش، فقط حاشیه است. این روزها وقتی جنگ و دعواهای فمینیستی
بخشی از مصاحبهی داریوش سجادی با دکتر سروش را که شدیداً موافق طبع من است میآورم که به اعتقاد من اساسیترین پاسخهای موجود را در
بارها و بارها از یاد مرگ نوشتهام و اینکه حس غریبی به آن دارم که نه ترس است و نه شوق. اما این روزها دارم
آن قدر در این سالهای اخیر با طایفهی نسوان در باب حقوق زنان بحث و گفتوگو کردهام که حوصلهام سر رفته است از بعضی از
یا هر روز به خودم نهیب میزنم که دندان روی جگر بگذار و چیزی ننویس تا پختهتر شود، یا آنقدر سرم شلوغ است و گرفتارم