آن قدر در این سالهای اخیر با طایفهی نسوان در باب حقوق زنان بحث و گفتوگو کردهام که حوصلهام سر رفته است از بعضی از بهانهجوییها یا بهتر بگویم نزاعهای بیحاصلی که در میگیرد. یک چیز اما برای من روشن و محترم است و آن اینکه حقوق زنان، بخشی از حقوق انسانهاست و نمیتوان حق زن را از حق هر انسان دیگری، چه زن چه مرد، جدا کرد. حق، بدون قید و شرط حق است و نباید متأثر از پیشفرضهای جنسیت، قومیت، نژاد، دین، یا رنگ پوست قرار بگیرد. اما همین بحث حقوق زنان هم چه بسا فراوان گروگان مشاجرات هوسورزان (از هر دو جنس) قرار میگیرد. انگار بحث اصلی فراموش میشود و زن به جای «دفاع از حقوق زن» میشود مسئول «حمله به مرد». همیشه مرز باریکی است میان نفی و اثبات تا جایی که گاهی آدمی برای خود دشمنی را فرض میکند و تمام عمر با همان دشمن فرضی میجنگد. اما روزی میآید که دیگر حتی آن دشمن فرضی هم، حتی توهم وجود آن دشمن فرضی هم، چیزی خندهدار است و تو هنوز داری با همان خیال میجنگی: بر خیالی جنگشان و صلحشان! زنان تا زمانی که بحث حقوقشان را از منظر و موضع حقوقی طرح نکنند و به شیوهی نیم قرن گذشته و با ابزارهای انقلابی دنبال ایجاد تغییر باشند، حداکثر کاری که کردهاند ایجاد تنش و نزاع بیشتر است. راه استیفای حقوق در یک دعوا، متهم کردن و داغ ننگ زدن دایمی به طرف مقابل نیست: با این شیوه هیچ وقت مشکل حل نمیشود. (چنان که نسبت غرب سیاسی و اسلام سیاسی امروزه چنین شده است: دو طرف مرتب در حال بر شمردن عیبها و پدرسوختگیهای یکدیگر هستند!).
خوب، بس است دیگر. آدم وقتی تناش میخارد میآید و این بحثها را پیش میکشد دیگر!
مطلب مرتبطی یافت نشد.