من اینجا بس دلم تنگ است…
در این ده سال گذشته، همیشه، آگاهانه از خواندن شعر اخوان و زمزمه کردن آن با خود پرهیز کردهام به خاطر اینکه هر چه زباناش
در این ده سال گذشته، همیشه، آگاهانه از خواندن شعر اخوان و زمزمه کردن آن با خود پرهیز کردهام به خاطر اینکه هر چه زباناش
دو سال پیش، وقتی که خبر بهتآور را رضا شکراللهی به من داد، خانه نبودم. ناگهان زانوانام همانجا که بودم، تا خورد. انگار شهابسنگی ناگهان
این یادداشت را در حاشیهی یادداشت قبلیام مینویسم. برای اینکه مطلب زیاد به بیراهه نرود و شرحِ کشاف نشود، به اختصار مینویسم و تیتروار. ۱.
نکتهای که در یادداشت پیش توضیح دادم نیاز به گفتوگو دارد. اصولاً این شکل مباحث در فضایی که گفتوگو شکل نگیرد یا ناممکن شود به
عنوان این نوشته را از بیتی از سایه وام گرفتهام؛ از آن غزل شورانگیز و امیدوار «به نامِ شما». مخاطب این یادداشت هم یکایک ماست
«لا یُحِبُّ اللَّـهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللَّـهُ سَمِیعًا عَلِیمًا» (سورهی نساء: ۱۴۸) – این یادداشت، یک دعوت عمومی است. امروز
این غزل سایه را – که در استقبال غزل حافظ است – شجریان دو بار به زیبایی خوانده است. یک بار در دشتی – در
این یادداشت را میخواستم به مناسبت دهسالگی وبلاگستان فارسی بنویسم. شیوهی وبلاگنویسی من دستخوش تغییرهای زیادی شده است – از نخستین روزی که وبلاگ نوشتم.