در باب روشنفکری دینی

بخشی از مصاحبه‌ی داریوش سجادی با دکتر سروش را که شدیداً موافق طبع من است می‌آورم که به اعتقاد من اساسی‌ترین پاسخ‌های موجود را در برابر ادعا متناقض بودن «روشنفکری دینی» دارد. (متن کامل مصاحبه به صورت پی‌دی‌اف را از این‌جا پیاده کنید).

داریوش سجادی:
در تعقیب این بحث مشاهده شده و می‌شود که با پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی پاره‌ای از روشنفکران لائیک … شکست اصلاح طلبان در انتخابات اخیر ریاست جمهوری را به معنای شکست پروژه روشنفکری دینی معرفی کرده و اساساً روشنفکری دینی را پروژه ای بلاموضوع اعلام می‌کنند که از اساس فاقد مفهوم و موضوعیت است.

عبدالکریم سروش:
حقیقت این است که این افراد انگیزه‌های سیاسی دارند اما این انگیزه سیاسی را از راه اندیشه‌ای ناروا اعمال و اجرا می‌کنند. چرا باید روشنفکری دینی مفهوم متناقضی باشد؟ روشنفکری شاخه ای از تفکر است. مگر اینکه ما معتقد باشیم که اساساً تفکر و متفکر بودن با دیندار بودن منافات دارد. آنگاه اگر کسی چنین ادعایی کند (که علی الظاهر لـُب و حاق مدعای این مدعیان و منتقدان هم همین است، یعنی معتقدند شخص دین دار نمی‌تواند متفکر راستین باشد) آنگاه ما می‌توانیم با او هم بحث مفهومی و هم بحث تجربی کنیم. لااقل تجربتاً می‌توان نشان داد که متفکران درجه اول تاریخ جهان و نه فقط تاریخ جهان اسلام، از میان دینداران بودند. هیچ کس نمی‌تواند منکر متفکر بودن فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی و بزرگانی چون حافظ یا در جهان مغرب منکر متفکر بودن هگل شود که جهد بلیغی برای هم راستائی فلسفه و تفکر با پروتستانتیزم کرد.
اینها همه متفکران بزرگی بودند که اتفاقاً علائق ایمانی و دینی داشتند و البته اگر کسی منکر ایشان بمثابه متفکران راستین باشید، آنگاه ما در متفکر بودن او دچار تردید و سوال خواهیم شد.
بعضی از افراد هم گفته‌اند که ما هنگام تفکر، علائق دینی‌مان را در میان نمی‌آوریم.
این هم سخنی نیست که از آن به منزله یک برهان بتوان استفاده کرد. حربه کندی است.
اولاً در مقام داوری از هیچ علاقه ای نباید سخن گفت. در روایات از پیامبر اسلام آمده است که سه چیز موجب نجات آدمی است که یکی از آنها این است که انسان در مقام داوری از حُب و بُغض ها پرهیز کند. هر تعلق خاطری خواه تعلق خاطر دینی خواه دیگر تعلقات و یا عشق به هر چیز و کسی که شما را در مقام داوری کور و کر کند، باید کنار گذاشت. این اختصاص به دین هم ندارد. وقتی پای عشق یا حب و بغضی در میان است، البته که داوری ها تیره می‌شود. بعلاوه وقتی چیزی نامربوط است البته که باید آن را کنار گذاشت.
بنده در مقام داوری فلسفی نباید معلومات شیمی خود را در میان آورم همچنانکه وقتی کسی در باب حرکت زمین، یا در باب وجود و ماهیت سخن می‌گوید تعلقات دینی او یا هر تعلق دیگر نباید به میان آید. نکته سومی هم که می‌خواهم اضافه کنم این است که اساساً تفکر امر فردی نبوده بلکه امری جمعی است. همچنانکه معرفت امری جمعی و جاری است. نمی‌توان به کسی گفت چون متدین و دین دار است نمی‌تواند فکر کند یا حرف بزند. شخص دیندار مانند شخص غیر دین دار و سکولار است. سخن اش را با جمع در میان می‌گذارد. جمع هم سخن و نقدشان را در میان می‌گذارند و برآیند این حرکت جمعی است که معرفت نامیده می‌شود.
فکری که گوشه نشینی کند، تفکر و معرفت خوانده نمی‌شود. معرفت شناسی جدید به ما می‌گوید معرفت امری جمعی و جاری است. مفهوم نقد هم همین است. شما سخن تان را در میان می‌گذارید و دیگران آن را نقد می‌کنند. همین حضور دیگران شرط حصول معرفت است. لذا این بحث که شما دین دارید یا ندارید یا اهل فلان فرقه هستید یا نیستید، اساساً سوال بی ربطی است. شما باید به محصول سخن نظر کنید. آن هم به برآیند جمعی سخنان که با رقابت متفکران و با نقادی متفکران همراه شده باشد. روشنفکری دینی سخن اش را همراه با اعتقاد و ایمان دینی و دلیل به جامعه متفکران عرضه می‌کند. از نقد هم استقبال می‌کند و مجموع و برآیند این ها مبدل به معرفت می‌شود. ما به هیچ وجه نمی‌توانیم کسی که دین دار است را از فکر کردن و حرف زدن باز داریم. این شیوه حذفی که پاره ای از سکولارها در پیش گرفته‌اند، شیوه فوق العاده غیر دموکراتیک، غیر معرفتی و ضد معرفتی و بسیار زیان بار است و برای موقعیت کنونی ما نه تنها به هیچ کاری نمی‌آید بلکه لطمات فرهنگی- معرفتی بسیار هم به ما خواهد زد.
روشنفکران دینی چه رنج ها برده‌اند تا همگان حرف بزنند و حالا که به حرف آمده‌اند اول کاری که می‌کنند حذف دینداران است.
در آب و رنگ رخسارش، چه جان دادیم و خون خوردیم
چو نقش‌اش دست داد، اول رقم بر جان سپاران زد

پ. ن. مصاحبه‌ی علی اصغر سید آبادی با بابک احمدی: مکالمه‌ی کارساز فرهنگی در فضایی دموکراتیک

بایگانی