شاید دیده باشید که در ملکوت گاهی اوقات با لحن ملامتآمیز از فقهپیشگان و فقیهان نوشتهام. و البته کلمهی «فقیه» را هرگز به معنای لغوی و دقیق کلمه به کار نبردهام. فقیه را عمدتاً به همان معنای مصطلح اجتماعی و در همان فضای نقد پیش کشیدهام. جز اینها اگر باشد، فقیه، یعنی دانشمند. فقیه یعنی کسی که تفکر میکند. فقیه نقطهی مقابل سفیه است. وقتی میگویم «فقیه» به معنای دقیق و وفادار به معنا و روح کلمه، مرادم کسی نیست که شغلاش و پیشهاش فقه است. مقصودم کسی نیست که از راه فقه امرار معاش میکند و فقهاش را میفروشد. مقصودم کسی است که دانش دارد و در به کار بستنِ دانشاش آزاده است و فروتن. اگر به حوزهی معنایی کلمات و افعالی که در قرآن از ریشهی فقه به کار رفته است نگاه کنیم، میبینم که قرآن از فقها به عنوان یک صنف یاد نمیکند. قرآن طبقهای به عنوان فقها نمیشناسد. هر کس دانش داشته باشد، میشود فقیه. در نتیجه آن پشمینهپوش تندخو و فقیهی که حافظ عیباش میکند («اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز…» یا «فقیهِ میکده دی مست بود و فتوا داد…»)، ارباب فضل و دانش نیستند؛ بلکه صنف فقهپیشهگانی هستند که از فقه (یعنی دانشِ دینی) ابزاری میسازند برای تسلط بر مردم؛ نردبانی میسازند برای ترقی در مدارج قدرت و دنیا. پس: «نه هر که طرفِ کُلَه کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیینِ سروری داند». اگر دوستانی از خوانندگان اینجا باشند که در میان صنفِ روحانی، فقیهانی را میشناسند آزاده که حقیقتاً اهل علم هستند و وارسته و بزرگوارانی هستند که دینشان را به قدرت و سیاست و دنیا نفروختهاند، مستحضر باشند که بیهیچ تردیدی مرادِ من هرگز آن قوم بزرگوار نبوده، نیست و نخواهد بود. مرادِ من به روشنی این بوده است – و این نکته از فحوای کلام من قابل استنباط بوده است – که قومی در زیّ فقها، به رهزنی پرداختهاند (قرنهاست؛ حکایتِ تازهای هم نیست). و اینها همان طایفهای هستند که پشتِ آن مقتدای دین را شکستند: «جاهل متنسک» و «عالم متهتک» (و بسیارند از این جاهلان متنسک و عالمان متهتک که عنوان فقیه را یدک میکشند). یک جایی باید حساسیت به خرج داد و پردهپوشی و مصلحتاندیشی بیهوده نکرد. جایی که پای تباهی دین در میان باشد، عالمِ دردمند خود را به نشنیدن نمیزند. تفاوت میان فقیه و سفیه فقط دو حرف است؛ هر فقیهی به سادگی سفیه میشود اگر دست از پا خطا کند. لغزش بزرگان پیامدهای هولناکتری دارد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.