یک شبی در پیشِ چشمات پاک ویران میشوم
بعد از آن چون خاک در بادی پریشان میشوم
باغِ گل، باران و این بادِ خزانی را تمام
میهلم، گریان چون ابر نوبهاران میشوم
میدهم از کف عنانِ دل، رهایاش میکنم
همنشین ریگهای این بیابان میشوم
با امیری عالمِ جان تنگ و تاریک است و سرد
پس رها چون گیسویات در دستِ توفان میشوم
تا دمی دیوانهوش، دل سر دهد فریاد را
رهسپار شهرهای بیخیابان میشوم
تا جهانی بیتمنا جای گیرد در کفام
یک شبی در پیشِ چشمات پاک ویران میشوم…
بعد از آن چون خاک در بادی پریشان میشوم
باغِ گل، باران و این بادِ خزانی را تمام
میهلم، گریان چون ابر نوبهاران میشوم
میدهم از کف عنانِ دل، رهایاش میکنم
همنشین ریگهای این بیابان میشوم
با امیری عالمِ جان تنگ و تاریک است و سرد
پس رها چون گیسویات در دستِ توفان میشوم
تا دمی دیوانهوش، دل سر دهد فریاد را
رهسپار شهرهای بیخیابان میشوم
تا جهانی بیتمنا جای گیرد در کفام
یک شبی در پیشِ چشمات پاک ویران میشوم…
مطلب مرتبطی یافت نشد.