دوزیستیِ ناگزیر، تقیه و پارانویا

زیستن در ظل نظام‌های استبدادی، شمارِ زیادی از آدم‌ها را دوزیست بار می‌آورد. حرجی هم چه بسا که بر آن‌ها نیست. داوری اخلاقی و ارزش‌گذاری کردن هم در این‌جا شاید تندروی باشد. عده‌ی قلیلی هستند که یا سرِ نترس دارند و با جسارت همان‌گونه که هستند، خود را نشان می‌دهند بی پروای ملامت و شماتت دیگران و بدون این‌که بهراسند از قضاوت‌ِ همگنان و هم‌ردیفان. اما قاعده در چنان نظام‌هایی این است که انسان‌ها دوزیست می‌شوند. باید میان دوزیست شدنِ انسان‌ها و ریاکاری فرق گذاشت. ریاکاری رذیلت است. ریاکاری رذیلتی است آگاهانه به قصد کسب بعضی از منافع که در آن هیچ ملاحظه‌ی اخلاقی دخیل نیست. البته دوزیست بودن پهلو به پهلوی ریاکاری می‌زند. تمیزِ ریاکاری از دوزیست بودن سخت است. کسی که دوزیست است، برای ادامه‌ی حیات این شیوه را اختیار می‌کند. به قول دوستی، جایی که تمام زندگی آدم روی ماسه بنا شده باشد، همیشه سعی می‌کند به وضعیت موجود راضی باشد و کاری نکند که همین زمین ماسه‌ای ناگهان زیر پای‌اش برُمبد. این کار به جایی می‌رسد که تن می‌دهد به ستایش ناخودآگاه و توجیه تمام رفتارهای نظام استبدادی. چون می‌خواهد به همین زیربنای ماسه‌ای راضی باشد. همین حداقل را از دست ندهد. و این همان رمز حکومت استبدادی است و شیوه‌ی فرعونی: استخفاف قوم!

تقیه، همان سنتِ مرسوم و تاریخی شیعیان، البته چیزی بوده است شبیه همین دوزیستی. یعنی شیعیان نام «تقیه» را ریاکاری نمی‌گذاشته‌اند. ریاکاری، رذیلتی اخلاقی است که با دروغ سرشته شده است. اما تقیه ابزار و مکانیزمی دفاعی است برای ادامه‌ی حیات. به این‌ها البته می‌شود پارانویا را هم افزود. شاید هم پارانویا ترکیبی باشد از همه‌ی این‌ها. همان «شرابِ خانگیِ ترسِ‌ محتسب‌خورده»ی حافظ است.

جایی که آزادی حاکم باشد و مردم بتوانند هر آن‌چه می‌خواهند باشد، دوزیستی دیگر معنا ندارد. دیگر آن‌جا نه تقیه معنا دارد، نه دوزیستی. ریاکاری هم به طریق اولی از موضوعیت می‌افتد. یعنی این‌ها قاعدتاً بلاموضوع می‌شوند نه این‌که در هر جامعه‌ای که از بند استبداد رها شده باشد،‌ این‌ها وجود نخواهد داشت. استبداد هم فقط استبداد سیاسی نیست. دوزیستی یک نفر ایرانی با دوزیستی یک نفر انگلیسی یا آمریکایی شاید فرق داشته باشد.

این ماجرا البته وجه روان‌شناختی هم دارد. آدم می‌شود این سؤال‌ها را از خودش بپرسد که آیا ریا می‌‌کند؟ آیا تقیه می‌کند؟ آیا دوزیست است؟ این‌ها سؤال‌های سختی است. کم‌اند آدم‌هایی که بتوانند به صراحت و صداقت به این سؤال‌ها پاسخ دهند. آدم هم که مهارتی عجیب دارد در فریب دادنِ نفس‌اش. همیشه دوست دارد خودش و دیگران، خودش را خوب ببینند و خوب بدانند. این میل درونی همه‌ی ماست. خوش نداریم کسی ما را مذمت و ملامت کند. خوش نداریم کسی در ما رذیلتی سراغ بگیرد. خوش نداریم کسی چیزهایی را که ما خودمان، در دیگران، ملامت شدنی می‌دانیم در وجودِ خودمان نشان‌مان بدهد. این همان مغاکِ تاریکی است که نفسِ آدمی در آن قرار دارد. اژدهایی که سر در تاریکی دارد و ناگهان با شدت هجوم می‌آورد و آدم را خاکستر می‌کند. همین فریب‌های ساده. همین بازی‌بازی‌های نفس.

اما با تقریب خوبی می‌شود گفت که اگر میزان قابل توجهی از آزادی فردی و اجتماعی، در کل مجموعه‌ی زیست‌بوم فرهنگی و اجتماعی (و خانوادگی) فرد وجود داشته باشد، آدم از این زیستِ دوگانه و ریاکاری وجودی بیشتر فاصله می‌گیرد. این زیستِ دوگانه مطلقاً ریشه‌کن نمی‌شود. همیشه نشانی از آن هست. در همه. هیچ کس معصوم و پاکِ مطلق نیست. ماها همه زمین‌خورده‌ی این ضعف‌هاییم. ما انسان‌ایم.

بایگانی