پیش از اینکه توضیح بدهم چرا بحث بالا انحرافی است، این نکته را بگویم که اگر خاتمی نامزد ریاست جمهوری شود، من به او رأی خواهم داد. تشخیص اینکه خاتمی از بعضی جهات یک سر و گردن از بقیهی مدعیان بالاتر است دشوار نیست. یعنی هنگام انتخاب بین خاتمی و احمدینژاد، تشخیص خیلی سخت نیست («لقوم یتفکرون» البته!). ولی مسأله، دوگانهی خاتمی-احمدینژاد نیست (اگر تنها مسألهی ما همین بود که دردی نداشتیم). مسأله امکانهای سیاسی است. مسأله بحران نظری و تئوریک اندیشهی سیاسی در میان کسانی است که میخواهند پشتِ خاتمی بایستند. در تمام مدتی که احمدینژاد رییسجمهور بوده است، گروههایی که امروز از خاتمی طرفداری میکنند، هیچ برنامهی درازمدتی برای توسعهی کشور طرح نکردهاند. هیچ تفکر سیاسی روشن و مشخصی شکل نگرفته است. حزبِ سیاسی هم که بالکل بلاموضوع است؛ یعنی تفکر حزبی رسماً تعطیل است. تنها تشکل سازمانیافتهی سیاسی در کشور ما متعلق است به جناح سنتی شدیداً اصولگرا (و دست بر قضا احمدینژاد هیچ سنخیتی از لحاظ نظری و عملی با این جناح ندارد). جناح سنتی اصولگرا میداند چه میخواهد و در این سالها آموخته است از چه راههایی باید به خواستههایاش برسد (هیچ داوری اخلاقی دربارهی شیوههایاش نمیکنم؛ اینجا بحث توصیفی است نه هنجاری). جناحی که امروز پشتِ خاتمی ایستاده است این را نیاموخته است هنوز. هنوز هم با خاطره و آرمان اعتراض و تغییرهای رادیکال، بازیبازی میکنند. هنوز خاطرهی فریادهای گنجیوار آنها را به شوق میآورد. هنوز به پراگماتیسم سیاسی و روشنبینی نظری در عرصهی سیاست نرسیدهاند.
مکتب فکری روشنی پشت جناح مدافع خاتمی وجود ندارد (خودِ آقای خاتمی که درست نمیداند با کدام نظریه میخواهد به دولتمداری و کشورداری بپردازد؛ میداند؟). کنار هم چیدن چند تا شعار و آرمان که بعداً در عمل ببینم پارههای مختلفاش با هم سازگار نیستند و مثل ارکستری باشد که هر کسی در آن ساز خودش را بزند، اسماش تئوری سیاسی نیست. آنچه پشتِ خاتمی ایستاده است، تنها وجه مشترکاش نخواستن احمدینژاد است (که هم خواستهی به حقی است و همه خواستهای است مشروع؛ اساساً هیچ منع قانونی و شرعی در نظام جمهوری اسلامی برای «نخواستن»ِ احمدینژاد وجود ندارد). این سه سالی که گذشت، بهترین فرصت بود برای خودِ آقای خاتمی و اطرافیاناش که کار نظری انجام دهند. سخنرانی کردن و رسالتِ بینالمللی درست کردن، بیمایه فطیر است. بنیاد باران، بدونِ کار نظری ریشهای و استخواندار، بنیادی است بیبو، بیرنگ و بیخاصیت. اساساش خوب است. بنیاد باران، میشود زمینهای خوب باشد برای نهادسازی. برای کارِ مؤسساتی درازمدت کردن. برای «توسعهی پایدار». ولی توسعهی پایدار در این سنگر فکری در این سه سال اخیر در حد حرف و لقلقهی زبان باقی مانده است. کارِ مؤسساتی هم با سمینار بر پا کردن و «حرف زدن» و سفارش مقاله دادن درست نمیشود؛ این کارها، کار نهادهای دانشگاهی و علمی است، نه نهادهای توسعه و زیرساختهای جامعهی مدنی. هر چند اینها خود بخشی مهم از جامعهی مدنی هستند.
تمام آشفتگیهای نظری خاتمی و مدافعاناش به این معنا نیست که قطب مخالفِ پرزوری که در برابرش ایستاده است (یا گمان میکنیم ایستاده است) فاقد آشفتگی است یا آشفتگی کمتری دارد. این آشفتگی و هردمبیلی سیاستورزی در اوضاع فعلی هم ژنریک است هم اپیدمیک! رگههایی از تفکر روشن البته دیده میشود. جای انکار نیست. ولی عملگرایی سیاسی و خردِ سیاسی چیزی است دیریاب. اینها آیا به این معنی است که خاتمی در دورهی هشت سالهی ریاستجمهوریاش ناکام بوده؟ بسته به این است که ناکامی را چطور معنی کنیم. اگر کامیابی در این باشد که دو سه نفر چند سالی مجال تنفس بیشتر پیدا کرده باشند و توانسته باشند ذهنشان را از بنبستهای نظری خلاص کنند، خود قدم بلندی است که برداشته شده است.
باز هم مینویسم که این یادداشت در نفی خاتمی نیست. نقدِ خاتمی هم با تخریب خاتمی متفاوت است. این یادداشت یک معنا و متعلق روشن دارد: آقای خاتمی و کسانی که مشتاق رییسجمهور شدن او هستند، به جای اینکه از همین الان دنبال شعارهای احساسی باشند و بخواهند در ظرف چند ماه – یا چند سال – تمام کارهایی را که چند نسل طول میکشد انجام دهند، بهتر است در روش و اندیشهشان تجدید نظر اساسی کنند. این شیوه جواب نمیدهد. این طایفه سخت نیازمند روشنبینی سیاسی، تجدید نظر تئوریک در مبانی فکریشان و تدوین اندیشههای روشن و منسجم، و همچنین فکر کردن به توسعهی درازمدت کشور (حتی سالهای سال پس از اینکه خاتمی در عرصهی سیاست نباشد) هستند.
پ. ن. گمان میکنم از سیاق نوشتهی بالا و اشارات من روشن باشد که اینها هیچ ربطی ندارد به اینکه اگر خاتمی کاندید شود، رییسجمهور میشود یا نه (این نوشته اصلاً در پی سنجش نتیجهی انتخابات در صورت کاندید شدنِ خاتمی نیست و البته به طریق مشابه هم نمیتواند مخالف کاندید شدن خاتمی باشد). دقت کنید که مردمی که به احمدینژاد رأی دادند نه علم سیاست میشناختند و نه دنبال تئوری بودند (چند نفرشان عالم سیاست بودند و پیچ و خمهای سیاست را خوب میشناختند؟ اصلاً مگر پروسهی سیاسی با «آگاهی شهروندان» کار میکند؟). میزان تئوریشناسی و سیاستدانی احمدینژاد هم که اظهر من الشمس است. داشتن تئوری و در نظر داشتن توسعهی پایدار، لزوماً دخلی به موفقیت در انتخابات ریاست جمهوری ندارد. میشود کسی بهترین برنامهها و بهترین امکانات را داشته باشد، تئوریهای بسیار استخواندار و سنجیده و پرمغزی هم داشته باشد اما به دلایل بسیار واضح از عرصهی رقابت حذف شود یا اساساً هرگز رییسجمهور نشود. تمام حرفِ من این است که: «چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد». یعنی فکر کنیم که اگر خاتمی یا هر کس دیگری رییسجمهور شد، راه به سامان کردن و آبادانی ایران چیست؟ در این چند سال گذشته که دیدهایم کشور تا کجاها رفته است. باید به بعدش هم فکر کرد!
مطلب مرتبطی یافت نشد.