یک روز شاعری پیش شیخ ما برخاست و شعری آغاز کرد که: «همی چه خواهد این گردش زمن ز منا» شیخ گفت: «بس بس وابنشین. ابتدا حدیث خویش ورگرفتی مزه ببردی.» (ص ۱۵۲؛ «آن سوی حرف و صوت»)
چندین روز پیش، حکایتی از اسرار التوحید خواندم. عین عبارات در برابرم نیست ولی مضمون را کمابیش به خاطر دارم. ابوسعید با جمعی از اقران و بزرگان و به اصطلاح شیوخ گرد هم بودهاند و هر یک از «ورد» خویش حرف میزده است که مثلاً ذکر و وردِ من فلان است یا بهمان (یا اینکه عدهای از ابوسعید وردی و ذکری خواستهاند). رسم این است که ورد یا ذکر، دعایی باشد یا مناجاتی یا اسمی از اسماء الهی یا چیزی شبیه به این. ابوسعید میگوید که ورد من این است که «خدایا درویشان را غذا ده!» (یا چیزی شبیه به این) یعنی مثلاً اگر عبادتاش تمام میشود و به فرض بقیه ۳۳ مرتبه میگویند «یا وهاب» این ۳۳ بار میگفته: «خدایا درویشان را غذا ده!» و بعد توضیح میدهد و آیهای از قرآن هم نقل میکند در باب مقام و جایگاه آنکه دیگری را بر خویش مقدم میدارد در همین امور عادی و معمولی دنیایی و در فکر آسایش و راحتی آنهاست. ابوسعید انسانگرایی خود را حتی در دلِ آداب و مناسک بنیادین صوفیه نیز راسخ میکند. مهمترین و برترین چیزی که نزد ابوسعید اهمیت دارد همین انسان و همین آفریدهی خدای بوسعید است.
این دو حکایت را نوشتم که بعضی حرفها را نزنم دیگر. جلوی این زبان را گرفتن سخت است. اینجوری بحث را منحرف میکنم ولی حرفهایام را هم میزنم دیگر. یکی ما را به دعا یاد کند که – به قول عین القضات همدانی – «ارجو که از ادبارِ خود برهیم.»
پ. ن. مدتهای درازی است که این نکته را با خودم تمرین میکنم که اگر از خشم خدا میخواهی در امان باشی، خشم مگیر. زود-خشم مباش. همان حدیث حضرت عیسی است که گفته است کسی از خشم خدا در امان است که اهل خشم گرفتن و زود خشم گرفتن نباشد. مدتهاست تلاش میکنم این «خود» را نرمتر کنم و زمختیهایاش را بگیرم که زود خشم نگیرد. ملایمتر باشد. زود خشم گرفتن آسان است. بر خشم مسلط شدن و آرام شدن سخت است. اولیٰتر آنکه کارِ سخت را پی بگیری تا تن به آسانیهای نفس بدهی…. و «گر شوند آگه از اندیشهی ما مغبچگان…»… چه میشود کرد دیگر؟ هفتهای یک بار میخوانم که:
از دلِ تنگِ گنهکار بر آرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم!
مطلب مرتبطی یافت نشد.