یعنی به گردنِ کی‌ست؟ – این همه خون را می‌گویم!

خون، اهمیتی دینی، تاریخی و اسطوره‌ای دارد. خون چیز مهمی است. آدمی با خون معنا پیدا می‌کند. همان روزهای اول آفرینش هم که ملایک زبان به اعتراض به خدا گشودند (چه احساس اطمینانی می‌کردند در برابر خدا!)، اول چیزی که گفتند این بود که این آدم «سفک دماء» می‌کند؛ خون‌ریزی می‌کند. خون از همان روز هم مهم شد و هم «حرمت» پیدا کرد.

رسول خدا هم که به نبوت مبعوث شد، گفت من امر به دعوت شدم تا وقتی که کلمه را بر زبان برانید و آن وقت «عصمت مال و دم» پیدا می‌کنید؛ یعنی در متن و بطن دعوتِ اسلام، و مسلمان شدن، همین عصمتِ مال و دم بود. یعنی مسلمان که شدی، تنها کلمه را که بر زبان راندی، نمی‌توان خون‌ات را ریخت. ریختنِ خون مسلمان، یعنی عبور از اسلام. یعنی هم‌نشین شدن با فرعون و نمرود. ریختنِ خونِ مؤمن، حرام بود – هنوز هم هست؟

از همان روزهای پس از وفاتِ رسولِ خدا، این «خون» مهم شد و بزرگ شد. خون‌های زیادی ریخته شد. خلیفه‌ی دوم خون‌اش ریخته شد. خلیفه سوم هم خون‌اش ریخته شد. خلیفه‌ی چهارم مسلمین و امام اول شیعیان هم خون‌اش ریخته شد. مسلمانی که خون‌اش ریخته شود، اگر در راه دفاع از عقیده‌اش کشته شود، مسما به «شهید» می‌شد. هنوز هم هر کس به خاطر عقیده‌ و ایمان‌اش کشته شود، شهید نامیده می‌شود. اما پاسخگوی خون‌های ریخته شده، کی‌ست؟ قاتل یا مقتول؟ قاتل باید پاسخ‌ بگوید که چرا خون ریخته است یا مقتول باید بگوید که چرا خودش را از تیغِ بی‌دریغِ قاتل دور نکرده است؟

به حمزه، عموی رسول خدا، هم اعتراض می‌کردند که خودت را به دستِ خودت به کشتن مده. پاسخ حمزه، داستانی شد که مولوی در مثنوی از دلِ آن بلندترین نکات را بیرون کشید. یک معنای‌اش این بود که وقتی شجاعانه پای عقیده‌ات ایستادی، خون‌ات محترم و مُحرّم است. ریختن چنین خونی، گناهی کبیره است. نمی‌شود این خون را ریخت. علی هم که به مصاف معاویه رفت، مؤسس سلسله‌ی اموی، «خون» عمار یاسر را به گردن علی انداخت و گفت تو بودی که او را به میدانِ نبرد کشاندی (و اگر در برابر من نمی‌ایستادی و به خلافتِ من رضا می‌دادی، او هم کشته نمی‌شد و تو مسؤول خون‌اش نبودی!). حسین بن علی هم که در برابر سپاهیان یزید ایستاد، خون‌اش ریخته شد چون شریح قاضی خون‌اش را مباح دانسته بود؛ که در برابر «خلیفه‌ی مسلمین» به محاربه برخاسته بود!

قصه‌ی «خون» از ابتدای تاریخ ادامه داشته تا همین امروز. امروز در کوچه، در خیابان، در میدان، در خانه، در زندان و حتی در قبرستان خون‌ها ریخته می‌شوند و قاتل راست‌راست راه می‌رود هیچ کس گریبان‌اش را هرگز نمی‌گیرد. دیگر خون، محترم نیست. کم‌بهاترین چیزها، این روزها، همین «خون» است. چرا؟ چون به آسانی می‌توان طفل ۱۲ ساله را کشت، جوان نوزده ساله را کشت، زندانی را با گلوله نابود کرد، خون بر سر و روی محبوس و اسیر جاری کرد، زنان را در خون نشاند، و البته هیچ کس هم پاسخ نمی‌گوید و به دفاع از خون‌های ریخته‌ شده‌ی مؤمنان و مسلمانان قیام نمی‌کند.

شکایت‌ها، دیگر شکایتِ رأی‌های بی‌سیرت شده نیست. قبلاً هم واقعاً اصلِ شکایت این‌ها نبود. اصلِ شکایت، طلب حق بود و فریادِ اجرای عدالت برای خون‌هایی که ریخته شدند؛ خون‌هایی که به ناحق ریخته شدند و هنوز هم روز به روز ریخته می‌شوند. سفکِ دماء کی متوقف می‌شود؟ خون‌ها کی دوباره محترم می‌شوند؟ خون‌های ریخته شده، کی ثمر می‌دهند و به بار می‌نشینند؟ شاید روزی بخوانیم که:
ای بلبل حزین که تپیدی به خونِ خویش
یادِ تو خوش که خنده‌ی گل خون‌بهای توست!

اما چه کسی این خون‌بها را پرداخت خواهد کرد؟ خون‌بهایی می‌دهند؟ یا باز هم – مثل همیشه – قاتل به جای مقتول می‌نشیند؟ زندان تعطیل می‌شود و زندانی نو ساخته می‌شود که خون‌هایی از نو ریخته شود؟ این همه خون… جهانی خون… دل‌ها خون… جگرها خون… ما سر تا پا خون‌ایم.

غم‌هامان سنگین است
دل‌هامان خونین است
از سرتا پا مان خون می‌بارد.
ما سرتا پا زخمی،
ما سرتا پا خونین،
ما سرتاپا دردیم.
ما این دل عاشق را
در راه تو آماج بلا کردیم.

بایگانی