خیلی ساده است که بسیاری از ما در نگاه اول میگوییم البته که مولوی ایرانی است! ولی هیچ وقت فکر کردهایم که «ایرانی» یعنی چه؟ و اساساً این تقسیمبندی جغرافیایی از کی معنا پیدا کرده است؟ از چه منظری و با چه معیاری میتوان گفت که مثلاً رودکی تاجیک است یا ناصر خسرو افغانی یا مولوی ترک یا مثلاً ابن سینا عرب؟ واقعیت این است که حوزهی زبان، ادبیات و فرهنگ فارسی آن قدر وسیع و گسترده بوده است که کشورهای بسیاری را که امروز هویتهای جغرافیایی مستقلی دارند، در بر میگرفته است. ولی نه این ایران آن ایران قدیم است و نه فرهنگ و ادبیات و زباناش، همان فرهنگ و زبان و ادبیات قدیم است. همهی اینها تغییر کردهاند. اساساً بحث ملیت و دولتها و مرزهای جغرافیایی بحث است بسیار متأخر و حتی مدرن. در نتیجه بحث بر سر اینکه مولوی ایرانی هست یا نه، بیشتر بحث مالکیت است تا چیز دیگر. و گرنه همهی ترکها میدانند که حجم عظیم و عمدهی آثار مولوی به زبان فارسی و خط فارسی است که امروزه هیچ ترکی بدون دانستن زبان و فرهنگ فارسی قادر به درک اندیشهی او نیست. اما وضعیت دربارهی تاجیکها و افغانها کمی فرق میکند. از افغانها البته من بسیار کم شنیدهام این اصرارها و پافشاریهای ملیگرایانه را. اما در میان تاجیکان بسیار دیدهام و شنیدهام که فلانی ایرانی نیست و تاجیک است. یا زبان ما فارسی نیست و تاجیکی است. نکتهی زبان را تاجیکان درست میگویند چون حقیقتاً زبانِ آنها با زبان فارسی ما که ساکن مرزهای جغرافیایی ایرانِ امروز هستیم متفاوت است. ولی بحث تملک این شاعر یا آن فیلسوف بحثهایی است هویتی. یک قوم، یک ملت، یک فرد برای اینکه احساس اعتماد به نفس کند، طبیعی است که به دنبال چهره و شخصیتی میگردد که بدان تکیه کند. و گرنه چه فرقی میکند که ناصر خسرو بلخی باشد یا مثلاً اصفهانی وقتی که اندیشهاش نه تنها به همهی فارسیزبانها بلکه به تمام انسانها میرسد؟
اینها را نوشتم که بگویم اگر ترکهای ترکیه هزار سال دیگر هم بگویند مولوی ترک بوده است، بگذارید بگویند! ما غمِ چه را باید بخوریم وقتی دیوان شمس، مثنوی، فیه ما فیه و نامههای مولانا اکثراً به زبان فارسی و خط فارسی است؟ یک قوم زمانی میتواند شاعر، نویسنده یا اندیشمندی را از آن خود بداند که او چیزی به میراث مشترکِ فکری، زبانی یا فرهنگی آنها افزوده باشد. با این معیار، آیا میتوان گفت محمد ابن عبدالله عرب است؟ یا اساساً چه کسی ادعا میکند محمد بن عبدالله عرب است؟ مسلم است که تنها کسانی بر عرب بودنِ او تکیه دارند که میخواهند هویت دیگری را در برابر آن هویت مطرح کنند و اساساً میان آنچه محمد عرضه میکند (که ورای مرزهای جغرافیایی است) و آنچه خود برای عرضه کردن دارند تمایز و تفاوتی میبینند یا اساساً آن را بر نمیتابند. همین معیارها را بگیرید و دربارهی هر کس دیگری بررسی کنید. کل داستان بر مدار هویتاندیشی میچرخد. هویتِ کسانی که مدام به این و آن تکیه دارند و از گوهر و مغز اندیشهها تغذیه نمیکنند بلکه نسبنامه و پوست و ظاهرِ آنهاست که برایشان مهم است. برای آنها مظروف در برابر ظرف رنگ میبازد.
تا اینجا یک نوع هویت مطرح بود. هویت دیگری هم گاهی اوقات به میان میآید. نمونهاش همین ایران خودمان که قرنها میخواستند مولوی را به عنوان عارف شیعه به ما زورچپان کنند. اساساً امکان نداشت کسی عارف باشد و شیعه نباشد! و نمونههای بیشماری از این دست که البته در طیفهای دیگری هم وجود دارد که سنی شیعه را بر نمیتافت و شیعه سنی را. و گروههای مختلف شیعی هم با هم همین رقابت را داشتند. پس این هویتاندیشی هم جنبههای مذهبی و دینی دارد و هم جنبههای قومی، ملی و فرامذهبی. هویتاندیشی به گمان من از نشانههای ضعف و متزلزل بودن است. کسی که در مقام قوت باشد، متشبث به هویتهای مختلفی نمیشود که مدام بخواهد آنها را به این شکل برجسته کند. پس:
… باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسد از تو قشور اندر لباب!
مطلب مرتبطی یافت نشد.