توی هواپیما نشستهام به سوی لندن. فیلم «یک ذهن زیبا» را تازه تمام کردهام (بقیهی فیلمها هم در صف قرار دارند). فیلم را که میدیدم یاد نکتهای افتادم که هم سالهاست به آن اندیشیدهام و هم آزمودهام آن را. علمآموزی و معرفتاندوزی بسا اوقات که در کلاسِ درس حاصل نمیشود. آمادگی آکادمیک و علمی داشتن و درکِ محافل دانشگاهی البته نکتهای مهم است. ولی پارهای از معرفتها و دانشها از راههایی نامتعارف برای جویندهاش حاصل میشود. این را به تجربه آزمودهام که گاهی اوقات میتوان حاصل تجربیات فیلسوف کارکشتهای را در نَفَسی آزمود، چشید و دریافت. اشتباه نکنید. این گاهی، قیدی مکرر نیست! این «گاه» بسیار به ندرت پیش میآید، اما پیش میآید. شدنی است. یعنی بعضی وقتها کسی نکتهای را دریافته است، مفهومی را فهمیده و بدان عمل میکند (و به آن باور دارد – به معنای ایمان) بدون اینکه یکایک مراحل و قدمهایی را که دانشمندان طی کردهاند، گذرانده باشد. یک بخش ماجرا البته شهودی است. اما نمیتوان تأثیر دو چیز را نادیده انگاشت: یکی استعداد و ذوق پذیرندهی یک معنا و دیگری تأثیر صحبت دانشمندی کارآزموده. و دانشمند هنرمند آن است که بتواند برای دانشجوی زبده و تیزهوشاش نکاتی ژرف و شگرف را به کوتاهترین بیان ممکن القاء کند. و این شدنی است وقتی هر دو شرط جمع باشد. به قول اقبال، گاهی سلطنت را به جگرگوشهی پادشاهان هم نمیدهند و ملکِ جم را «به گدای سرِ راهی بخشند» و «به این راهنشین تیغِ نگاهی بخشند». آری، میشود!
پ. ن. من تازه رسیدهام لندن. از تمام دوستانی که در ایران لطف کردند و تماس گرفتند یا سال نو را تبریک گفتند سپاسگزارم و شرمنده که مجال تنگ بود و فرصت دیدار با بسیاری از دوستان حاصل نشد.
مطلب مرتبطی یافت نشد.